جمعه، خرداد ۲۶، ۱۳۹۱

Suspicion 1941

لينا روزی در حاليکه در کوپه درجه يک قطار نشته و کتابی که در مورد روانشناسی کودک است را مطالعه ميکند با جانی آشنا ميشود مردی که از کوپه در جه سه خود خارج شد و به اين کوپه آمده زيرا از دود سيگار آزرده است. رفتار جانی در بدو آشنايی با لينا بسيار کودکانه است او در پاسخ به مسئول بليت که بايد جريمه بپردازد که به اين کوپه آمده از لينا درخواست پول خرد ميکند و در نهايت بی ادبی يک تمبر را از کيف دستی لينا بر ميدارد و به مسئول مربوطه تحويل ميدهد. در ادامه فيلم ميبينيم که جانی انسانی جذاب است که زنان دوست دارند با او معاشرت کنند او در ديداری بعدی با لينا ترتيبی ميدهد که با او به جای کليسا به محوطه رو به دره ای برود و  سعی دارد علاقه اش را به او ثابت کند و از او بوسه اي بگيرد.
لينا دختری است که از ديد پدر و مادرش نميتواند برای خود مردی پيدا کند و در حين بازگشت به منزل از قرار ملاقاتش با جانی اين حرفا را در مورد خود از زبان پدر و مادرش ميشنود پس بوسه را به جانی ميدهد و اين بوسه آغازی ميشود بر ازدواج، ماه عسل و بازگشت به خانه مشترکشان در حالی که پدر لينا از همان ديدار اول نظر خوشی نسبت به جانی ندارد زيرا مدتی قبل در يک کلوب شاهد تقلب او بوده است و همين بدبينی باعث ميشود که پس از مرگش نيز چيز زيادی برای دخترش به ارث نگزارد. در ادامه فيلم ميبينيم که جانی بيکار است و تمام پول های لازم جهت عروسی و... از طريق قرض بدست آورده است. جانی کودکی است که با قمار تفريح ميکند و از اين راه نيز سعی دارد کسب در آمد کند و همسر و اطرافيان خود را شاد کند.
جانی در زير بار قرض رفته است و لينا نسبت به کارهای او بدبين شده است. بيکی بهترين دوست جانی با او در فکر راه انداختن شرکت سازمانی در بالای يک دره هستند. لينا همواره در اين فکر است که جانی ميخواهد از بيکی سو استفاده کند و در اين فکر است که به خاطر پول بيکی به قتل خواهد رسيد. او البته خيلی بيراه نيز فکر نکرده در چندين سکانس قبل که اين سه با هم جشنی تشکيل داده بودند و بيکی حالش از خوردن مشوب بد شده بود جانی با قيافه ای بی احساس به لينا که سعی در کمک کردن به بيکی داشت می گويد بهش دست نزن احتمالا مرده و بعد از چند ثانيه که بيکی به هوش می آيد ميگويد يکی از همين روز ها ميميره.شايد به همين علت باشد که در سکانس های بعدی که بيکی در پاريس ميميرد و جانی آن روز در خانه نبوده اين سو ظن لينا افزون تر ميشود و با نگاه های ترديد آميز به جانی نگاه ميکند. شايد اوج هراس لينا در سکانس بعد از يک مهمانی باشد مهمانی ای که در آن نويسنده يک رمان جنايی و يک دکتر که در تشکيل جنايت تخصص دارد  حضور دارند و در مورد اينکه يک قتل ظريف ميتونه از طريق سم صورت گيرد اتفاق گيره. لينا که مريض حال است حاضر نيست ليوان شير را از دست جانی بگيرد زيرا ميترسد که جانش را از دست بدهد. سکانسی که جانی با ليوان شيری به سمت لينا ميرود اوج شاهکار هيچکاک است جايی که با لباسی سياه و قيافه گرفته در نوری سایهه مانند از پله ها بالا می آيد در حاليکه ليوانی شيری در دست اوست ليوانی که نوعی نور خاص از خود ساتع ميکند که حاصل لامپی است که هيچکاک درون ليوان آن قرار داده بوده است. توجه کنيد اگر که فيلم ر ا به دو قسمت تقسيم کنيم نماهايی قسمت اول از صورت جانی بصورتی هست که او را هميشه شادمان و خندان نشان ميدهد اما در قسمت دوم فيلم نماها کاملا بسته و تاريک از جانی گرفته شده و ما ديگر آن احساس شادمانی و شادی را با ديدن جانی نميکنيم بلکه نوعی احساس ترس و سوئظنی را کی لینا دسبت به او دارد را دقیقا لمس می کنیم.
فيلم روايت گر زنی است که نميتواند باور کند واقعا کسی او را دوست ميدارد نميتواند بپذيرد که بالاخره مردی به سمت او آمده آن هم مردی جذاب که خيلی از زنان خواستار داشتن آاو هستند. در مقابل مردی وجود دارد که دوست دارد اطرافيان خود را شاد کند او حتی از دادن کادويی گران بها به مستخدمه خود ابايی ندارد زيرا همانند يک بچه معصوم فقط در فکر شادی است. لينا به واسطه رفتار جانی عوض می شود و می فهمد جانی دوستش دارد و جانی تصميم می گيرد دست از بيکاری و قمار بردارد و خود را عوض کند همان طور که جانی در انتهای فيلم می گويد: آدم ها يک شبه عوض نمی شوند...
 در مورد پايان بندی فيلم جالب بدونيد که در انتها جانی به جای نجات لينا او را می کشد، ولی در پيش نمايش قبل از اکران عمومی موفق نبود و هيچکاک آن را تغيير داد تغييری که به نظره من بهتر به فیلم می آید.
فيلمنامه فيلم اقتباسی از رمان در برابر حقيقت به نویسندگی فرانيس آيلز است. بازی های فيلم به خصوص کری گرانت عالی بود.هيچکاک با فيلم ربکا از جون فانتين يک ستاره ساخت و او به خاطر بازی اش در اين فيلم جايزه اسکار گرفت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر