پنجشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۹

در جستجوی زمان از دست رفته 2


در جلد دوم اين کتاب باز ما نوعی ترسيم هوشمندانه نويسنده از هنر را می بینیم جايی که او برای رفتن به تائتر اين حروف رو بر کاغذ مياورد آنچه از آن نمايش می خواستم کاملا چيز ديگری جز لذت بود:حقيقت هايی متعلق بدنيايی واقعی تر از آنی که در آن بودم.که اگر به آنا پی می بردم رويدادهای بی اهميت زندگی بيکاره ام،هرچند هم که برای تنم دردناک می بود ديگر نمی توانست آنها را از من بگيرد.دست بالا،لذتی که هنگام تماشای نمايش حس می کردم،به نظرم شکل ضروری ادراک آن حقيقت ها می آمد.و به همين بس بود تا آرزو کنم ناخوشه هايی که برايم پيش بينی ميشد تنها پس از پايان نمايش آغاز می شود،تا بر آن لذت اثری نگذارد و دگرگونش نکند.ما البته در داستان باز با عواطف راوی بيشتر آشنا ميشويم اينکه او همانند موجود نحيف و ظريفی خواهان حفظ يک رابطه دوستی با ژيلبرت است اما اين رابطه به پايان رسيده اما او نمی خواهد اين واقعيت را قبول کند و در سال جديد و اول ژانویه هنوز چشم به راه نامه ايی از طرف ژيلبرت است اما در آخر همان سال به خود آمدن چنن نامه ایی را اینگونه توصیف می کند سرباز شکی ندارد که بيش از آن که به خاک افتد فرجه اي همواره تمديد شدنی خواهد داشت،و دزد پيش از آن که گرفتار شود،و همه آدمها پيش از آن که زمان مردن فرا رسد.اين است آن حرزی که آدم و گاهی ملت ها را نه از خطر که از ترس خطر،يا در واقع از باور خطر ايمن می دارد،همانی که گاه امکان می دهد با آن نبرد کنند بی آن که نبرده باشند. يا در جايی ديگر نويسنده با گريه با خود تکرار می کند که اگر روزی ژيلبرت از او معذرت خواست و طلب بازگشت کرد او را رد خواهد کرد فکری که هیچ گاه تحقق نمی یابد.
البته در ادامه داستان راوی ما به همراه مادربزرگش برای مدتی به بلبک می روند و در آنجا با افراد مختلفی نيز آشنا می شوند که يکی از اين افراد اليست هنرمند معروف است که در جلد اول با او آشنا شديم و فرد ديگری که در داستان اين کتاب نقش مهمی را ايفا می کند دختری است به نام آلبرتين که راوی با او دوست می شود اما در روزی که آلبرتين او را به خانه اش دعوت می کند راوی برداشت ديگری می کند و می خواهد که او را بوس کند که آلبرتين از اين کار جلوگيری می کند و اين رابطه هم تمام می شود و در پايان راوی به همراه مادربزرگش به دليل سرمای هوا از بلبک خارج می شود


جمعه، دی ۰۳، ۱۳۸۹

An Aaverage Little Man

بعضی وقت ها فيلم هايی ميبينی که نميتونی به اين راحتی از بغلشون رد شی فيلم هايی که تو رو به شدت درگير ميکنند فيلم هايی که با وجود داشتن يک فيلمنامه ساده چندين مبحث رو در غالب هجو يا درام يا کمدی يا... بيان می کنند يکی از افرادی که تو اين سبک فيلمسازی استادی بوده و ميشه گفت يکی از مولفين سينما بوده ماریو مونسلی فقيد هست ماریو مونسلی کارگردانی ايتاليايی هميشه دق دقه فيلمسازيش زندگی  اجتماعی انسان هاست مونسلی در اکثر کارهايش با زبانی طنز اما به شدت تلخ به ما عمق و احساس انسان ها رو نشون ميده خيلی وقت بود که ميخواستم از سينما ايتاليا چيزی ببينم بد چندين فيلم از پازولينی به مدت يکسال از سينمای ايتاليا چيزی نديدم تا چند وقت پيش که وسوسه شدم اين فيلم مونسلی رو ببينم 
فيلم در مورد فردی به نام ويوالدی هست که با تک پسرش ماريو و همسرش آما زندگی معمولی و آرامی داره ماريو که هم اکنون از دانشگاه فارغ التحصیل شده به پيشنهاد پدرش قرار در اداره ويوالدی گزينش بشه اما در روز امتهان ورودی توسط سارقين يک بانک کشته ميشه و ويوالدی دچار نوعی فروپاشی در بطن خودش ميشه و همسرش آما با شنيدن خبر مرگ پسرش از تلويزيون فلج ميشه و قدرت حرف زدن رو از دست ميده و ادامه داستان.فيلم سراسر هجو روابط انسان هاست از نوع رانندگی پيچ در پيچ ابتدايی ويوالدی بگير تا صحنه سکانس آخر فيلم که ويوالدی به دليل  توهين يک فرد شروع به تعقيب او ميکند که دوباره دست به جنايتی بزند يا طعمه ايی ديگر برای خودش آماده کند مونسلی در سکانس های متعدد نظام اداری ايتاليا رو به شدت زير سوال برده و روابط موجود در اين سازمان ها رو با زبان تمسخر به باد انتقاد گرفته اوج اين انتقادات زمانی است که ويوالدی برای اينکه به پسرش کمک های پشت پرده بشود به فرماسونر ها مييوندد فرماسونر هايی که در فيلم جوری نمياش داده ميشوند که اينگار هيچ کجا نيستند اما همه جا وجود و نفوذ دارند نکته اينجاست که در سکانس پيوستن ويوالدی به فرماسونر ها در يک مراسم من در آوردی آدم با تمام افراد مرتبط ويوالدی مواجه ميشود افرادی که همه به ظاهر عادی هستند اما داخل جريانی مسخره هستند که هيچ مبنا و مفهومی برای آنان ندارد مراحل آزمايش ويوالدی نوعی تير خلاص به پيکر فرماسونر هاست جايی که در آزمايشی به او نوشيدنی می دهند و ميگويند بخور اين سمی قوی است که اگر تو ايمان قلبی به عقايد نداشته باشی ميميری اما اگر ايمانت راسخ باشد زنده ميمانی ويوالدی با نوعی ترس نميدونه چی کار کنه اما در يک لحظه فردی که اين نوشيدنی رو به دست او داده ميگه نترس اين يک کنياک مسخره بيشتر نيست مونسلی فقط به اين هجو ها اکتفا نکرده بلکه با نشان دادن نمايی از قبرستان نوعی پوچی محض از زندگی جامعه هفتاد ايتاليا رو به ما نشون داده جايی که جنازه ها به دليل کمبود جا خاک نمی شوند و شايد حتی تا يک سال يک جنازه در انبار قرار بگيره و مردم بايد جنازه های تلنبار شده خود رو درون تابوت هايی بر روی هم تماشا کنندو در آن حال به گريه و زاری بپردازند سوگواری که در بعضی از موارد ممکن است برای عزيز از دست رفته خودشان نباشد به دليل پيدا نکردن جنازه مورد نظر يا دچار اشتباه شدن نوعی فيلمبرداری فيلم در موقع کشته شدن ماريو شاهکار و منو ياد فيلم همشهری کين انداخت جايی که از ميان پنجره ما نمايی از کودک اسکيت سوار می بينيم اما در اينجا ويوالدی در کنار ماريو در حال راه رفتن و حرکت است که به يک بار صدای شليک و وحشت بلند می شود اما ويولدی به صحبت خود ادامه می دهد در حاليکه پسرش کشته شده است و پس از چندين ثانيه متوجه کشته شدن پسرش ميشه فيلم نوع عشق و علاقه يک پدر به پسرش رو به زيبايی در آورده بود يا نوع فداکاری ويوالدی در مراقبت از همسرش بازی آلبرت سوردی در نقش ويوالدی جای هيچ حرفی نگذاشته

پنجشنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۹

رنج های ورتر جوان


کتاب رنج های ورتر جوان در مورد جوانی به نام ورتر است که عاشق لوته ايی ميشود که ازدواج کرده و در دام اين عشق می سوزد اما در انتها طاقتش تمام می شود و دست به خود کشی می زند گوته 24 سال بيشتر نداشت که اين شاهکار ادبی رو خلق کرد شاهکاری که بعد ها خود در شعری به اين رمان اشاره می کند
آلمان به تقليد از من روی آورده است
و فرانسه مشتاق آثار من است
نيز انگلستان با مهربانی اين دوست پريشان خود را پذيرا می شود
با اين حال مرا به اين همه چه نياز
جايی که حتی چينی هم با دستی لرزان ،تصوير لوته و ورتر را بر جام می نشاند
هميشه نقل قول يا ياد آوری جملات کوتاه از گوته برای من لذت بخش و دلنشين بوده اما هيچ وقت با دنيای نويسندگی اين عجوبه ادبيات و باهوشترين انسان کره زمين نتوانستم ارتباط بر قرار کنم پس از خواندن چندين نمايشنامه و داستان از گوته تصميم گرفتم اين کتاب رو بخوانم که وصف های زيادی ازش شنیده بودم از جمله که ناپلوئن اين داستان را هفت بار خوانده يا در دويست سال قبل تاثير اين کتاب بر روی جامعه آلمان و ساير کشور های اروپايی به قدری بوده است که جوانانی به تقليد از ورتر قهرمان و جوان دلباخته اين کتاب دست به خودکشی زده اند اما بازم پس از خواندن اين کتاب لذتی آنچنانی که ازش توقع داشتم ازش نبردم نميدونم شايد  من منظور گوته را نفهميدم يا اينکه اين کتاب با موقعيت فعلی من نزديک نيست
قسمتی زيبايی از کتاب:صبح ها وقتی از روياهای سنگين خودم سر بر می دارم،بيهوده به هوای او آغوش باز می کنم،و شب ها،وقتی که خوابی سعادت آميز و معصومانه به وهم ام دچار می کند،بيهوده در بستر خود از پی او می جويم،آن هم با هحالی که انگاری در پيش او بر سر سبزه نشسته ام و دستش را در دست دارم و هزار بوسه بر آن می زنم.و وقتی که در منگی خواب دست از پی او می کشم و به خود می آيم،جويی از اشک از قلب درهم فشرده ام بيرون می زند،و من بی هيچ تسلايی در پيش آينده ی تاريکی که دارم،گريه سر می دهم

دوشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۹

Inception

فرويد عقيده داشت که روياها ترکيبی از ضمير ناخود آگاه و اتفاقات روزمره زندگی هستند
شايد همين نظریه يا فکر باعث بوجود آمدن فيلمی همانند تلقين شده است فيلمی که نشان می دهد انسان ها به دليل فرار از زندگی مجبور به پناه بردنبه دنيای رويا ميشوند جايی که سختی و نارحتی وجود نداردو خود با طراحی آن به خوشی زندگی می کند نولان اينگونه افراد رو در سکانسی به ما نشان ميدهد جايی که يوسف با دارويی که به افراد می دهد آنها را سه تا چهار ساعت وارد خواب می کند که برای آنان مثله 40 ساعت است اين افراد ميان اينجا تا از خواب بيدار بشن،برای اونا رويا تبديل به واقعی شده اينو همکار يوسف می گه يا ما در فيلم متوجه ميشويم که مال نمادنسانی است که بر اثر فشار های زندگی امروز پناه می برد به دنيای مجازی،دنيايی که وجود ندارد و فقط در ذهن می گزرد و کاب ميگه ما اين دنيا رو در رويمان ساختيم چون تو زندگی واقعيمان مجبور به انتخاب ها بوديم البته فينيچر قبلا در فيلم تحسين بر انگيز کلوپ مشت زنی اينگونه انسان ها رو به زيبايی نشان داده بود انسان هايی که هيچ هدفی ندارند و برای اينکه بتونند آسايشی پيدا کنند به مرکزی می روند و آنجا سير گريه می کنند تا کمی سبک تر بشوند تا شايد چند ساعت بتوانند بخوابند متاسفانه اما در اين فيلم نولان نتونسته بود که بيننده رو اقناع کنه  نولان ابتدا با نشان دادن دنيای رويا دنيايی که افراد حق انتخاب دارند دنيايی که افراد از واقعيت امروز فرار می کنند ما را شيفته اين دنيا می کند مايی که دوست داريم تا اينجای فيلم به اين سرزمين ناشناخته خود وارد بيشيم اما به يک باره وقتی داستان موازی مالی پيش ميايد و می گويد از رويا به واقعيت برويم زيرا اينجا گم ميشيم اما دليل گم شدن ما رو توضيح نمی دهد بلکه با نشان دادن کاب و مالی که با ساختن دنيايی از رويا به مدت 50 سال در رويا می مانند اما مالی نمی خواهد باور کند که اين رويا واقعی نيست بنابر اين کاب در رويا ذهن او را تلقين می کند و به واقعيت بر می گردند اما در واقعيت مالی فکر می کند در روياست و خودکشی ميکند مالی به دليل شک کردن به واقعيت بودن زندگی خود،خودکشی می کند (تنها راه فرار از واقعيت،مرگ است) به ما می گويد اين دنيا خوب نيست و بايد از آن خارج شويم پس اگر اين دنيا خوب نبوده چرا قهرمانان داستان ما به مدت 50 سال در آنجا بوده اند و به يک باره تصميم گرفتند به واقعيت برگرددند نولان به هيچ وجهه نتونسته بود اين سوال رو جواب بدهد بلکه به يک بار به ما می گويد کاب برای رسيدن به فرزاندنش دست به اين کار ها ميزند و نوعی تلاش نمادين برای رسيدن به واقعيت را ترسيم می کند و پدری رو نشان می دهد که برای رسيدن به فرزندانش که حاضر به انجام هر کاری هست گر چه اون کار همون کاری باشه که يک بار انجام داده و شکست خورده و نتيجه اين شکست خودکشی همسرش بوده است

ديالوگ های فيلم در بعضی مواقع به شدت با يکديگر در تناقض هستند اولين ديالوگی که مال می گويد اين است اگه بپرم نجات پيدا می کنم؟ که البته ما در ادامه فيلم متوجه ميشويم اين پريدن مال صورت گرفته و او از اين دنيا رفته است پس اين ديالوگ در خواب چه منظوری دارد جز اينکه فقط خواسته نوعی بار رمانتيک در فيلم ايجاد کند؟ ما البته در فيلم با يک شخصيت غير قابل هضم نيز ربرو ميشويم شخصيت آريادنی معلوم نيست کجای فيلم قرار گرفته اگر طراح است پس چرا درون کاراکتر حل نشده و هر بار سوالاتی می پرسد و به يک باره  در آخر فیلم آن طرح خواب آخر را می دهد يا اين مورد که کاب به اين دليل خودش طراحی خواب را انجام نمی دهد چون مال به اون اجازه اين کارو نمی دهد چون مال هميشه باعث خرابکاری عمليات های کاب ميشود پس چرا آرتور با وجودی که می دانست مال هميشه وارد ذهن و ضمير ناخوداگاه کاب می شود هيچ عکس العملی بعدا در مورد اين قضيه از خود نشان نداد با وجود اينکه عمليات تلقين بسيار سخت تر و پيچده تر بود و با وجود مال امکان شکست بسيار بالا می رفت يا ما در اين فيلم با وسيله ايی به نام قطار روبرو ميشويم که اولين نما از قطار زمانی است که کاب با داروی بيهوشی يوسف برای تست به خواب می رود و مال در خواب به او می گويد تو می دونی چطور منو می تونی پيدا کنی  و دومين نما از قطار زمانی است که در خواب اول مرحله عمليات تلقين هستيم جايی که اين قطار به ماشين کاب و آريادنی برخورد می کند که ما در فيلم متوجه می شويم اين قطار همان وسيله ايی است که کاب و مالی در رويا با آن خودکشی کرده اند البته معلوم نيست چرا دو آدم عقل بايد برای خودکشی وسيله ايی مثله قطار رو انتخاب کنند مگر خوردن دارو يا پريدن از اون همه آسمان خراش که بسيار راحت تر و کم درد تر است مشکلی دارد جز اين است که نولان خواسته در قالب اين سکانس ها جوری بار دراماتیک ایجاد کند و با این دیالوگ بار احساسی به فيلم بده جايی که برای اولين بار کاب در موقع خودکشی در رويا اين حرف رو به مالی می زند تو منتظره قطاری،قطاری که تو را به دوردست ها خواهد برد خودت می دونی که اميدواری اين قطار به کجا ببرتد،ولی نمی تونی مطمئن باشی ولی مهم نيست.چطوری می تونه برات مهم نباشه که اون قطار تو را به کجا می بره؟ یا فيشری که آموزش مبارزه با دزدی از خواب ديده چطور با اين رويا کنار می آيد که با وجود داشتن اون همه تشکيلات و سرمايه برای گرفتن تاکسی زير بارون منتظر بمونه؟يا قيافه سايتو را به عنوان رقيب خود تا حالا نديده باشه در رسانه ها؟بعد ما چطوری اين نمايی که از فيشر نشون داده می شه را با اون ارتش که در ضمير ناخوداگاهش برای حفظ اسرارش در حالت خواب وجود دارد را تطبيق بدهيم؟چرا در خواب آخر به ما توضيح داده نمی شود که کاب پس از اينکه مال رو رها کرد چگونه دوباره در ساحل بيدار شد؟و چطور دوباره سايتو رو پيدا کرد؟اگر سايتو با خودکشی خود ضربه لازم را وارد کرد و به دنيای واقعی برگشت پس کاب با چه ضربه ايی برگشت به واقعيت؟
فيلم سوالات خوبی مطرح کرده بود اما به هيچ وجه نتونسته بود جواب سوال ها رو بده و به شدت دچار اکشن شده بود و پس از مدت ها ضعف فيلمنامه ايی که کريستوفر نوشته مشخص خواهد شد اگر بخواهيم يکی از نکات مثبت فيلم رو نيز بررسی کنيم اون بخش خاطرات کاب است  در سکانس هایی که رويای درون کاب شبيه به يک ساختمان 12 طبقه است که طبقه 12 نوعی بيانگر آرامش ذهن و خاطرات خوب او می باشد جايی که فرزندان و همسرش را در ساحل می بيند اما طبقه بعدی که در فيلم نولان از ذهن کاب به ما نشان می دهد مشخص نيست کدام طبقه است اين طبقه بيانگر خاطرات نارحتی و اندوه و دلتنگی او می باشد جايی که در خاطرات او مال خودکشی کرده و مرده و او در حال آماده شدن برای فرار از آمريکاست و حسرت ديدن نمايی از صورت فرزندانشان برای خداحافظی بر دلش می ماند و طبقه آخر يا زير زمين کاب جايی که قبل از ديدن آن طبقه ما دوباره نمايی از قطار را می بينيم اين طبقه مربوط به آخرين خاطرات کاب از مال است طبقه ايی که خاطرات خودکشی مال در آن است .
البته موردی ديگر که در اين فيلم نيز نمود پيدا می کرد همون مبحث متافيزيک است نولان به مبحث متافيزيک بسيار علاقه دارد نمونه اين حرف می تواند فيلم پرستيژ،فيلمی که با نکته سنجی بسيار ريزی و در غالب شعبده و جادو به جنگ فيزيک و قوانين آن می رود و نوعی بحث متافيزيکی مربوط به کپی برداری و ساختن انسان را ايجاد می کند که البته اين معقوله با وجود شخصيت دانشمند فيزيکی به نام تسلا در فيلم برای بيننده حل می شود يا نولان در فيلم بی خوابی با نشان دادن منطقه ايی در آلاسکا که 6 ماه از سال در آن شب وجود ندارد کاراکتر اصلی خود را فردی نشان می دهد که با وارد شدن به اين منطقه نمی تواند بخوابد يا نمونه اش در این فيلم جايی است که آريادنی:با گفتن وقتی با قوانين فيزيک در بيفتی و طراحی خيابان های روی هم در واقع قوانين فيزيک رو نقص می کند. اکشن های فيلم نوعی ادای احترام به ماتريکس برادران واچفسکی بود معلق ماندن آرتور با نگهبانان فيشر ارجاع دارد به اديسه کوبريک   صحنه های بارانی فيلم ارجاع دارد به بليد رانر ريدلی اسکات.  فيلم تلقين فيلمی با يک ايده خوب و اکشن مهيج که البته فيلم تا حدی دارای فضا نو آرگونه نيز می باشد فيلمی بود که سوالات خوبی رو مطرح کرده بود سوالاتی که به هيچ وجه نتونسته بود جوابی روشن به آنان بده و البته نکته ايی جالب که در مورد اين فيلم اتفاق افتاد اين جو کاذبی بود که يک سری از افراد دادند افرادی که اين فيلم رو تا حد بهترين ساخته سينما يا اين دهه سينما بردند بالا و حرف های احمقانه بيشماری در مورد اين فيلم زدند همون حرف هايی که البته در مورد شواليه تاريکی نيز گفته شد شواليه تاريکی که اگر کاراکتر کاريزماتيک جوکر نيز رو ازش حذف ميکردين چيزی نداشت برای گفتن مگر چند مسئله انسانی که بهترين نمونه اش سکانس تقابل مسافران دو کشتی برای از بين بردن همديگر بوده اند يک سری از دوستان اين حرف رو بيان کردند که اين ايده فيلم بر اساس خواب و رويا رو اولين بار  نولان وارد سينما کرده و عرصه ايی جديد در سينما ايجاد کرده این دوستان بی شک دچار جو دز بالای اکشن اين ساخته اي نولان شده اند مگر دوستان دوگانه معروف ميشل گوندری فرانسوی در مورد خواب رو نديده اند که اين حرف رو می زنند مگر فيلم خورشيد پاک ابدی يک ذهن پاک و علم خوب اين کارگردان جوان و صاحب سبک رو نديده اند فيلم هايی که به شدت درگير همين مسائل رويا می باشد در مورد تقابل انسان ها با احساساتشان در رويا می باشند يا آيا اين دوستان فيلم های جاده مالهالند يا بزرگراه گمشده یا امپراطوری درون ديويد لينچ رو نديده اند که در اين فيلم ها برای ما نوعی مرزی از واقعيت و رويا رو ترسيم ميکند ترسيمی که بسيار هوشمندانه تر و پيچده تر از اين فيلم می باشد يا بعضی از دوستان حرف راجر ايبرت رو ملاک خود قرار داده اند چون اين منتقد به فيلم 5 ستاره کامل داده اومدن گفتن بله ديگه اين فيلم خيلی شاخ مگر حرف يک فرد ميتونه ملاک کلی قرار بگيره اونم تو اين معقوله مگه همين آقای ايبرت 2 سال پيش نشسته بود يک فيلم رو فقط 5 دقيقه ابتداييش رو ديده بود و بر اساس همين چندين دقيقه نشسته بود فيلمو نقد کرده بود که اين رفتار احمقانش سرو صدايی بسياری به پا کرده بود البته ايبرت در مورد بسياری از شاهکار های ديگر سينما همچين رفتاری داشته البته ما به هيچ وجه نميتونيم به سليقه کسی بی احترامی کنيم چون هر کسی ديدی دارد اما قرار نيست حرفه کسی يا کسايی برای ما ملاک سليقه قرار بگيره هميشه من با اين گفته کارلوس فوئنتس که هنر معمايی را پيش می کشد اما راه حل اين معما خود معمای ديگری است  به فيلم های نولان نگاه کردم اما من از فيلم بتمن به بعد از نولان همچين چيزی نديدم نولان داره وارد کليشه های هاليوود ميشه و کم کم اون ابتکارات خود رو از دست می ده و من به همين دليل باسه خود متاسفم چون فيلمه خوب ديگر همانند ممنتو يا پرستيژ یا تعقیب از اين کارگردان رو نخواهم ديد اگر نولان با فيلم ممنتو هنر ناب خود را نشان داد و به قول آقای تامسون سال ها بايد بگزرد تا متوجه بشيويد که ممنتو چه شاهکاری بوده است با اين فيلم نوعی اکشن با ريتم تند را به ما نشان داد و فيلم های اکشن هميشه در گذر آزمايش زمان بعد از مدتی ارزش خود را از دست داده اند همانند جنگ ستارگان و آقای صدر چه حرفی خوبی زد هنوز فيلم های نولان از آزمايش زمان بيرون نرفته اند و تصميم گيری در مورده اين فيلم ها زود است که بگوييم شاهکارند يکی از سوتی های فيلم رو که در جايی نديدم ثبت شده باشد رو هم در آخر کلام ميگم البته سوتی های سينمايی در خيلی از شاهکار های سينمايی مثله از شمال از شمال غربی هيچکاک نيز وجود دارد يکی از سوتی های فيلم جايی است که کاب با فرزندانش حرف می زند در حاليکه شب است اما در سکانس بعدی که چند دقيقه بعد اتفاق می افتد موقع سوار شدن به هليکوپتر زمان صبح است در آخر بايد از موسيقی فيلم که توست هانس زيمر ساخته شده قدردانی کرد و البته تدوين لی اسميت که يکی از دوستان نزديک نولان است نيز قابل تحسين بود

چهارشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۹

The Thin Blue Line


 لازم ميدونم قبل از اينکه در مورد فيلم چيزی بگم يکم در مورد اين اعجوبه سينما در عرصه ساختن مستند صحبتی بکنم ارول موريس مستند ساز آمريکايی در جوامع غربی چهره بسيار آشنا و مورد احترامی است و شايد در کشور ما او را با مستند معروفش که در مورده زندان ابو غريب بود بشناسيد کسی که با آن فيلم فاجعی بسيار سنگين برای بوش و جناح جمهوری خواهان در آمريکا بوجود آورد ارول موريس در ابتدا يک کارگاه خصوصی در امریکا بوده است اما پس از ساختن اولين مستندش که وضع ماليش درست ميشود دست از آن کار بر می دارد و به سمت فيلمسازی می رود و با ساختن مهمترين مستندش يعنی همين فيلم مورد نظره ما بسيار معروف می شود موريس در سال های بعد چندين مستند وچندين برنامه تلويزيونی نيز می سازد اما در سال 2003 با ساختن مستندی در مورد زندگی رابرت مک نامارا وزیر سابق آمريکا در دوران جنگ سرد کسی که چندين سال است وقت و عمر خود را صرف خلع سلاح جهان از سلاح های کشتار جمعی می کند برنده جايزه اسکار شد
و در سال 2008 نيز با ساختن مستندی در مورد زندان ابو غريب باز اسمش بر زبان ها افتاد




 خيلی وقت بود که فيلم مستندی نديده بودم اما تا اين مستند رو در آرشيو فيلم های نديده ديدمش تصميم گرفتم حتما همين الان اينو بشينم ببينم آخه سه مستند ساز هميشه برایم قابل احترام بوده اند اونها کسانی نبودند جز مايکل مور و ارول موريس و لنی ريفنشتال اين مستند در مورد قتل سروان وود در 21 ماه دسامبر در شهر دالاس واقع در ايالت تگزاس است در شب اين اتفاق ديويد هريس شانزده ساله که از خانه فرار کرده است ماشينی به سرقت ميبرد و در گشت و گذار در جاده رندال آدامز 28 ساله را سوار ماشينش می کند و با او دوست می شود و با هم چندين ساعت رو ميگزرانند و در آخرين ساعت شب سروان وود بوسيله يک نفر از اين دو کشته ميشود همکار سروان وود که در موقع گشت زنی همراه او بوده است مشخصات ماشين رو به پليس فدرال ميدهد و چندين روز بعد آدامز دستگير می شود و تحت فشار قرار می گيرد و چندين هفته بعد از حادثه هريس نيز دستگير می شود آدامز در دادگاه ادعا می کند که او در 2 ساعت قبل از حادثه در خانه بوده است و قتل رو هريس انجام داده اما هريس می گويد که آدامز اين کارو کرده و او در صندلی عقب ماشين از ترس مخفی شده بوده است و دادگاه در نهايت آدامز رو قاتل دانسته و برای او حکم اعدام می برند وکيل آدامز توضيح می دهد معلوم است که در اين ايالت خراب شده بايد برای آدامز مهاجر و بدون سابقه همچين حکمی ببرند چون افکار عمومی اينجا ديگر طاقت شنيدن کشته شدن يک پليس توسط يک نوجوان و در نهايت اعدام او را ندارد البته در دادگاه اتفاقی ديگر نيز می افتد من جمله شهادت خانوم ميلر و شوهر سياه پوستش که ادعا می کنند در موقع قتل ماشينشان از کنار ماشين آدامز گذشته و آنها قيافه آدامز رو موقع ارتکاب جرم ديدن که بعد در فيلم مشخص می شود اين دو نفر به دليل محکوم نشدن دخترشان به جرم سرقت و همچنين جايزه بيست هزاری پليس برای پيدا کردن قاتل سروان وود همچين شهادتی داده اند دو سال بعد رای دادگاه تجديد نظر دوباره تاييد می شود و با وجود مدارک زيادی که وکلای آدامز ارايه می کنند از جمله دروغ بودن شهادت ميلر و همچنين صحبت های دوستان هريس که ادعا می کنند روز بعد از قتل او با خوشحالی به آنان گفته است که من اون حروم زاده رو کشتم اين اتفاقات همه در حالی صورت می گيرد که هريس دست از کارهای خلاف خود من جمله دزدی و سلب آسايش از مردم دست بر نداشته است و حتی در دوران خدمتش در ارتش فرمانده خود را به باد کتک می گيرد و او دو سال بعد از دادگاه دوست پسر يک دختر را به قتل می رساند و دستگير می شود و آخرين بازجويی خود در سال 1986 اعتراف می کند که او سروان وود را به قتل رسانده است و با گفتن اين جمله اولين همدردی ما با او شروع می شود شايد اگر آدامز اجازه ميداد من در خانه اش ساکن شم اين اتفاق نمی افتاد من ترسيده بودم من از جامعه ترسيده بودم اما او به من گفت برادر بزرگترم اجازه اقامت من را نمی دهد بنابراين من آن شب بيرون بودم و اون اتفاق افتاد پس ساخته شدن اين فيلم در ساله 1988 آدامز آزاد می شود و هريس به جرم قتل محکوم به اعدام می شود که اين حکم در ساله 2004 با تزريق سم انجام شد حکمی که مخالفت های بسياری رو به همراه داشت فيلم در قالب مصاحبه با آدامز و هريس و ساير افراد دخيل در پرونده از جمله وکلا،کاراگاهان،دوستان،و... انجام می شود اين مستند زوايای بسیاری داشت و به شدت عدالت و حکم های دادگاه را به چالش کشيده بود در قسمتی از مستند می بينيم که يکی از وکلای آدامز با حالتی بغض آلود می گويد ديگر به هيچ وجه حاضر نيستم به اين حرفه بپردازم زيرا اگر اين عدالت است من از اين مقوله خوش نمياد و به کار ديگری می پردازيم يا جايی که قاضی دادگاه می گويد اگه هر چند بار ديگه اين پرونده رو به من بدهند باز من اين حکم رو تاييد ميکنم بيننده با اين سوال مواجه می شود که عدالت چيست و آيا يک شخص می تواند در همچنين جايگاهی همچين حرفی بزند در اين مستند با دیوید هريسم همدردی می کنيم زيرا ما او را مقصر ندانستيم زيرا او موجودی پاک بوده است و جامعه او را به لجن کشیده است و روسو چه خوب گفت طبيعت مرا نيک آفريد اما اگر من غير از اين هستم تقصيره جامعه است دیوید در مصاحبش با حالتی شکسته می گويد در چهار سالگی برادر کوچيکتر از خودش داشته که به او عشق می ورزيده اما روزی بر اثر اشتباه پدرش او در استخر همسايه غرق می شود و پدرش بسيار در خودش ميرود اما پس از به دنيا آمدن فرزند ديگرش هميه حواسش جمع فرزند کوچيک می شيود و ديويد را از ياد می برد و ديويد با حالتی سر خورده هميشه تنها بوده است فکر کنيد موريس اين صحنه ها را با چه جور برداشتی می گيرد او با نشان دادن عکس های ديويد در هنگام چهار سالگيش مثله پتک به سر ما ضربه می زند که آيا واقعا جزای اشتباه و خطای انسان همچين حکمی هست؟ ما در فيلم با يک شخصيت از همه جا بی خبر مثله آدامز روبرو ميشيم کسی که هيچ کارست اما هميه کاسه و کوزه ها رو سر او می شکند اما او فقط يک جمله به ما می گويد می ترسم که او در خيابان آزاد باشد می ترسم چون ميدانم او باز دست به جنايتی خواهد زد اين مستند با تمام حواشی که داشته اين سوال را برای بيننده مطرح می کند که آيا ما عدالت را اجرا می کنيم آيا ما انسان ها داريم به سمت سياه خود می روديم موريس در مصاحبه ايی گفته آدامز تنها يک مورد از هزاران مورد انسان بی گناهی هست که هم اکنون در زندان های ما زندانی شده اند اين مستند را از دست ندهيد بی شک پس از ديدن اين مستند ذهنتان به شدت درگير ميشود زيرا نميتوانيد در اين مستند سياه و سفيدی ببنيند در اين مستند قهرمان و ضدقهرمان وجود ندارد در اين مستند چيزی وجود دارد به نام انسانيت چيزی که بشر کم کم در حال فراموشی اوست

دوشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۹

در جستجوی زمان از دست رفته 1

پس از خواندن 2 کتاب نسبتا متوسط يک شاهکار ادبی رو خواندم کتابی که شايد برای من و بسياری ديگر سنگين بود اما من از اين کتاب سنگين لذت بردم فضای زيبايی که پروست از زندگانی اشراف به ما نشان ميدهد فضايی که به زيبايی و دقت هر چه تمامتر آن را برای ما بازگو ميکند فضايی که ما شاهد روابط خانوادگی،مهمانی ها،محافل و….. در آن هستيم اما من از دو قسمت اين کتاب بسيار لذت بردم لذتی عجيب بخش اول که به نظرم يک شروعی اعجاب انگيزست زمانی که راوی داستان در تختخواب در حال خوابيدن است و برای ما تنها دل خوشی کودکيش رو که يک بوسه هنگام خواب توسط مادرش است را برای ما بازگو ميکند و بخش ديگر قسمت هايی که ما روابط عجيب سوان و ادوت را ميبينيم پروست به زيبايی برای ما هوس،عشق،دلتنگی،حسادت را به تصوير کشيده جايی که به ما نشان ميدهد چگونه سوان از نبود اودت پيش خود به او مشکوک می شود و او را زير نظر ميگيرد و رفتار احمقانه و خصمانه ايی از خود بروز ميدهد تا جايی که از اودت ميخواهد او به گناهانش اعتراف کند و رابطه خود را با او پايان ميدهد

یکشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۹

کنستانسيا


کتاب کنستانسيا به نويسندگی کارلوس فوئنتس در برگيرنده ی داستان رانده شده از وطن و ميهن است کسانی که به دليل عقايد خود در ميهنشان از کشور های خود به کشورهای مختلف دنيا فراری شده اند شايد فوئنتس با بيان اين جمله خود در مورد اين افراد توضيحی مفصل داده است فرار از فلسطين به مصر،فرار يهوديان از اسپانيا به گوتهای بالتيک،فرار روس ها به آلمان و اسپانيا و  آمريکا،يهوديان رانده به فلسطين،فلسطينيان رانده شده از وطن،گريز جاودانه،دردی چند صدايی،بابلی سراسر گريه،گريه اي بی پايان،اين بود صداها،اين بود آوازه های ويرانه ها،همسرايی عظيم پناهندگان،برای فرر از مرگ در آسته سويل،در برهوت مورمانسک،در کوره های برگن-بلزن...اين سيلابه ی شبح آسای عظيم خود تاريخ بود اما اين افراد رانده شده از ميهن هيچ وقت نمی توانند خود رو با جامعه و شرايط کنونی وقف بدهند و دچار نوعی سر درگمی در اين جامع ها شده اند و همانند انسان هايی مرده می مانند در جايی که شخصيت تبعيدی روس رو به دکتر می کند و به او می گويد آدم مرده به جای خودش بر نمی گردد،آدم مرده بايد به همان زندگی که يک زمانی مال او بده قناعت کند. آدم مرده با صدقه ی خاطره زندگی می کند.دکتر،آدم مرده در صورتی به جای خودش بر می گردد که زندگی را در جايی پيدا کند که بتواند و فقط از او يک در خواست می کند گاسپادين هال،شما فقط روز مرگ خودتان به سراغ من می آييد تا با خبرم کنيد،همان طور که من امروز روز مرگ خودم به سراغ شما آمدم.يادتان باشد،صلاح هردومان در اين است البته اين اثر نوعی ادای احترام به نويسندگان روسی همانند ميرهولد نيز می باشد افرادی که توسط حکومت کمنيستی روسيه کشته شدند و در داستان منظور از کنستانسيا که همسر دکتر می باشد اشاره به يهوديان اسپانيا است که در جنگ جهانی دوم نابود شدند کتاب شايد کمی پيچيده باشد اما بی شک خوندنش توصيه ميشه

The Big Country



فيلم در عصر وحشی آمريکا روايت ميشه دورانی که فقط يک قانون وجود داره يا بکش يا کشته شو داستان در مورد مردی به نام مککی با بازی گريگوری پک هست که از يک کشور ديگر پا به آمريکا ميگزارد و برای ملاقات با دوست دخترش پت با بازی کارول بيکر و در نهايت ازدواج با او به شهر آنان پا مي رود مککی که آدم مطيع هست و به هيچ وجهه دنبال دردسر و خشونت نيست در شهری وارد ميشود که نزديک به 3 نسل بين تو خانواده بر سر آب جنگی خاموشی اتفاق افتاده است پت که از خانواده ترل ها ميباشد در واقع در يک سر جريان هست و روزی که او با مککی برای گشت و گزار به بيرون می رود توسط پسران خانواده هنسی ها که اونها هم يک طرف از دعوای ديرينيه اين دو خانواده هستند مورده اذيت و شوخی هايی احمقانه اين افراد قرار ميگيرند اما مککی حاضر نيست که به خواست پدر پتی يعنی بزرگترين فرد خانواده ترل ها گوش بدهد و اذيت اين افراد رو پاسخ بدهد اما ترل همراه به افرادش پسران هنسی را دتگير می کند و مورد ضرب و کتک قرار ميدهد در ادامه داستان ما با شخصيت جولی مريگان با بازی ژان سيمونز آشنا ميشويم تنها زن باقيمانده از خاندان مريگان صاحب تنها رود شهر که در واقع دعوای خاندان ترل ها و هنسی ها بر سر همين آبی است که آنان برای دام هايشان از اين استفاده می کردند و هر کدام از اين خانواده ها سعی کردند اين رود رو به نهوی بخرند اما موفق نشدند و خانواده ميرگان هميشه به اين دو خانواده اجازه استفاده از آب را داد اند و به  دليل سو استفاده دو طرف حاضر نشدند که زمين خود را به يک طرف دعوا بفروشند چون در صورت اين اتفاق يک طرف دعوا با آب بر عليه طرف ديگر استفاده ابزاری می کند در ادامه فيلم ما می بينيم که مت دوست دارد که مککی شخصيت قوی تری از خودش در برخورد با مردم نشان بدهد و اين شخصيت قوی تر از نظر پت ابراز خشونت می باشد امری که مککی کاملا با آن مخالف هست و همين امر باعث ايجاد فاصله ميان اين دو نفر ميشود و مککی کم کم دلش به جولی نزديکتر می شود و از او می خواهد که زمينش رو به او بفروشد تا او در آن شروع به دامپروری بکند و به او اطمينان می دهد که به روال گذشته اجازه استفاده آب به هنسی ها و ترل ها را بدهد و جولی نيز زمين را به او می فروشد در اين عين خانواده هنسی ها به دليل فراری دادن گاوهايشان از آب توسط ترل ها با دزديدن جولی تصميم می گيرند که او را مجبور به امضا قرارداد فروش زمينش بکنند اما او به آنها ميگويد که قبلا زمينش را به مککی فروخته در زمانی که جولی دزديده شده ترل همراه با افرادش تصميم به حمله به هنسی ها می گيرد اما مککی زودتر از او به زمين هنسی ها می رسد و از هنسی می خواهد که اين دعوا را تمام کند چون فقط باعث کشته شدن افراد بيشتری می شود و با مبارزه خود با ترل برای هميشه اين جنگ کهنه را از بين ببرد 




نميدونم آخه آدم بايد از همچين کارگردانی انتظار همچين فيلميو داشته باشه؟آخه ويليام وايلر کبير با اون همه افتخارات من جمله 12 نامزدی اسکار که البته 3 تاش رو برنده شد چه جوری اين فيلمو ساخته فيلم با مدت بيش از سه ساعت و به اندازه انگشتان دست سکانس اضافی و لوس و بی معنا و مفهوم داره تنها نقطه اتکا فيلم ميشه گفت فيلمبرداری خوب و البته بازی گريگوری پک است که تو کشور ما شايد بيشتر مردم بازی فراموش نشدنی او را در طالع نحس در خاطر داشته باشند
تو اکثر اقتباس های سينمايی از ادبيات همين اتفاق ميوفته يعنی کتاب شاهکار اما فيلم ضعيف يا متوسط و کم پيش بياد که فيلمی که از يک کتاب اقتباس شده قوی تر باشه مثله مستاجر پولانسکی که به مراتب از کتابش که توسط توپور نوشته شده خيلی بهتر بود ميشه گفت بدترين قسمت داستان بخش نهايی داستان جايی که با صحنه ها خيلی ضعيف اکشن فيلم روبرو ميشيم صحنه های تير اندازی در جای خودش افتضاح به تمام معناست صحنه از کوه افتادن يکی از افراد هنسی ها اوج افتضاح نمايشه مايی که قبلا از وايلر فيلمی مثله بن هور را ديديم واقعا شک می کنيم که آيا واقعا او اين فيلمو ساخته يا ضعفی ديگر در فيلم ما در انتها فيلم هی کارگردان به ما ميخواد بگه که آره الانه که هنسی  بزنه پسر بزرگ خودش را بکشه بعد در واقع با اون صحنه کشته شندش پسر هنسی ميگيم باز خدا رو شکر که اين يارو رو کشت که ديگه هی نخواد بگه آره آقا اين قرار بميره فيلم خوب نبود اگه اين فيلمو نديد يا نخواهيد ديد شک نکنيد که چيزی از دست نمی ديد