چهارشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۹

The Thin Blue Line


 لازم ميدونم قبل از اينکه در مورد فيلم چيزی بگم يکم در مورد اين اعجوبه سينما در عرصه ساختن مستند صحبتی بکنم ارول موريس مستند ساز آمريکايی در جوامع غربی چهره بسيار آشنا و مورد احترامی است و شايد در کشور ما او را با مستند معروفش که در مورده زندان ابو غريب بود بشناسيد کسی که با آن فيلم فاجعی بسيار سنگين برای بوش و جناح جمهوری خواهان در آمريکا بوجود آورد ارول موريس در ابتدا يک کارگاه خصوصی در امریکا بوده است اما پس از ساختن اولين مستندش که وضع ماليش درست ميشود دست از آن کار بر می دارد و به سمت فيلمسازی می رود و با ساختن مهمترين مستندش يعنی همين فيلم مورد نظره ما بسيار معروف می شود موريس در سال های بعد چندين مستند وچندين برنامه تلويزيونی نيز می سازد اما در سال 2003 با ساختن مستندی در مورد زندگی رابرت مک نامارا وزیر سابق آمريکا در دوران جنگ سرد کسی که چندين سال است وقت و عمر خود را صرف خلع سلاح جهان از سلاح های کشتار جمعی می کند برنده جايزه اسکار شد
و در سال 2008 نيز با ساختن مستندی در مورد زندان ابو غريب باز اسمش بر زبان ها افتاد




 خيلی وقت بود که فيلم مستندی نديده بودم اما تا اين مستند رو در آرشيو فيلم های نديده ديدمش تصميم گرفتم حتما همين الان اينو بشينم ببينم آخه سه مستند ساز هميشه برایم قابل احترام بوده اند اونها کسانی نبودند جز مايکل مور و ارول موريس و لنی ريفنشتال اين مستند در مورد قتل سروان وود در 21 ماه دسامبر در شهر دالاس واقع در ايالت تگزاس است در شب اين اتفاق ديويد هريس شانزده ساله که از خانه فرار کرده است ماشينی به سرقت ميبرد و در گشت و گذار در جاده رندال آدامز 28 ساله را سوار ماشينش می کند و با او دوست می شود و با هم چندين ساعت رو ميگزرانند و در آخرين ساعت شب سروان وود بوسيله يک نفر از اين دو کشته ميشود همکار سروان وود که در موقع گشت زنی همراه او بوده است مشخصات ماشين رو به پليس فدرال ميدهد و چندين روز بعد آدامز دستگير می شود و تحت فشار قرار می گيرد و چندين هفته بعد از حادثه هريس نيز دستگير می شود آدامز در دادگاه ادعا می کند که او در 2 ساعت قبل از حادثه در خانه بوده است و قتل رو هريس انجام داده اما هريس می گويد که آدامز اين کارو کرده و او در صندلی عقب ماشين از ترس مخفی شده بوده است و دادگاه در نهايت آدامز رو قاتل دانسته و برای او حکم اعدام می برند وکيل آدامز توضيح می دهد معلوم است که در اين ايالت خراب شده بايد برای آدامز مهاجر و بدون سابقه همچين حکمی ببرند چون افکار عمومی اينجا ديگر طاقت شنيدن کشته شدن يک پليس توسط يک نوجوان و در نهايت اعدام او را ندارد البته در دادگاه اتفاقی ديگر نيز می افتد من جمله شهادت خانوم ميلر و شوهر سياه پوستش که ادعا می کنند در موقع قتل ماشينشان از کنار ماشين آدامز گذشته و آنها قيافه آدامز رو موقع ارتکاب جرم ديدن که بعد در فيلم مشخص می شود اين دو نفر به دليل محکوم نشدن دخترشان به جرم سرقت و همچنين جايزه بيست هزاری پليس برای پيدا کردن قاتل سروان وود همچين شهادتی داده اند دو سال بعد رای دادگاه تجديد نظر دوباره تاييد می شود و با وجود مدارک زيادی که وکلای آدامز ارايه می کنند از جمله دروغ بودن شهادت ميلر و همچنين صحبت های دوستان هريس که ادعا می کنند روز بعد از قتل او با خوشحالی به آنان گفته است که من اون حروم زاده رو کشتم اين اتفاقات همه در حالی صورت می گيرد که هريس دست از کارهای خلاف خود من جمله دزدی و سلب آسايش از مردم دست بر نداشته است و حتی در دوران خدمتش در ارتش فرمانده خود را به باد کتک می گيرد و او دو سال بعد از دادگاه دوست پسر يک دختر را به قتل می رساند و دستگير می شود و آخرين بازجويی خود در سال 1986 اعتراف می کند که او سروان وود را به قتل رسانده است و با گفتن اين جمله اولين همدردی ما با او شروع می شود شايد اگر آدامز اجازه ميداد من در خانه اش ساکن شم اين اتفاق نمی افتاد من ترسيده بودم من از جامعه ترسيده بودم اما او به من گفت برادر بزرگترم اجازه اقامت من را نمی دهد بنابراين من آن شب بيرون بودم و اون اتفاق افتاد پس ساخته شدن اين فيلم در ساله 1988 آدامز آزاد می شود و هريس به جرم قتل محکوم به اعدام می شود که اين حکم در ساله 2004 با تزريق سم انجام شد حکمی که مخالفت های بسياری رو به همراه داشت فيلم در قالب مصاحبه با آدامز و هريس و ساير افراد دخيل در پرونده از جمله وکلا،کاراگاهان،دوستان،و... انجام می شود اين مستند زوايای بسیاری داشت و به شدت عدالت و حکم های دادگاه را به چالش کشيده بود در قسمتی از مستند می بينيم که يکی از وکلای آدامز با حالتی بغض آلود می گويد ديگر به هيچ وجه حاضر نيستم به اين حرفه بپردازم زيرا اگر اين عدالت است من از اين مقوله خوش نمياد و به کار ديگری می پردازيم يا جايی که قاضی دادگاه می گويد اگه هر چند بار ديگه اين پرونده رو به من بدهند باز من اين حکم رو تاييد ميکنم بيننده با اين سوال مواجه می شود که عدالت چيست و آيا يک شخص می تواند در همچنين جايگاهی همچين حرفی بزند در اين مستند با دیوید هريسم همدردی می کنيم زيرا ما او را مقصر ندانستيم زيرا او موجودی پاک بوده است و جامعه او را به لجن کشیده است و روسو چه خوب گفت طبيعت مرا نيک آفريد اما اگر من غير از اين هستم تقصيره جامعه است دیوید در مصاحبش با حالتی شکسته می گويد در چهار سالگی برادر کوچيکتر از خودش داشته که به او عشق می ورزيده اما روزی بر اثر اشتباه پدرش او در استخر همسايه غرق می شود و پدرش بسيار در خودش ميرود اما پس از به دنيا آمدن فرزند ديگرش هميه حواسش جمع فرزند کوچيک می شيود و ديويد را از ياد می برد و ديويد با حالتی سر خورده هميشه تنها بوده است فکر کنيد موريس اين صحنه ها را با چه جور برداشتی می گيرد او با نشان دادن عکس های ديويد در هنگام چهار سالگيش مثله پتک به سر ما ضربه می زند که آيا واقعا جزای اشتباه و خطای انسان همچين حکمی هست؟ ما در فيلم با يک شخصيت از همه جا بی خبر مثله آدامز روبرو ميشيم کسی که هيچ کارست اما هميه کاسه و کوزه ها رو سر او می شکند اما او فقط يک جمله به ما می گويد می ترسم که او در خيابان آزاد باشد می ترسم چون ميدانم او باز دست به جنايتی خواهد زد اين مستند با تمام حواشی که داشته اين سوال را برای بيننده مطرح می کند که آيا ما عدالت را اجرا می کنيم آيا ما انسان ها داريم به سمت سياه خود می روديم موريس در مصاحبه ايی گفته آدامز تنها يک مورد از هزاران مورد انسان بی گناهی هست که هم اکنون در زندان های ما زندانی شده اند اين مستند را از دست ندهيد بی شک پس از ديدن اين مستند ذهنتان به شدت درگير ميشود زيرا نميتوانيد در اين مستند سياه و سفيدی ببنيند در اين مستند قهرمان و ضدقهرمان وجود ندارد در اين مستند چيزی وجود دارد به نام انسانيت چيزی که بشر کم کم در حال فراموشی اوست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر