سه‌شنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۹۱

Mr. Nobody 2009


در مورد يک سری شاهکار ها نميتونی چيزی بگی يا بنويسی فقط ميتونی بگی شاهکار و تو با خودت در مورد زوايا ها و داستان های موجود توی فيلم حرف بزنی.
آقای هيچکس جزو همين دسته از فيلماست فيلمی که راوی سرنوشت های گوناگون يک کودک است کودکی که بايد ميان دو امر غير ممکن انتخاب کند تا زندگيش و سرنوشتش بر اساس اون تصميم جلو بره اما او ناتوان از انتخاب ميآن گزينه هاست.
فيلم آقای هيچکس داستان انسانی به نام هيچکس است. فيلم در سال 2092 شروع می شود زمانی که تمام انسان های دنيا جاودانه شده اند و چيزی به نام مرگ وجود ندارد اما در اين نسل از انسان ها تنها يک انسال ما قبل از جاودانگی وجود دارد و آن آقای هيچکس است انسانی که وارد 118 سال از زندگی خود می شود و در اين روز از زندگی خود روزنامه نگاری جوانی برای مصاحبه با او به اتاقش می آيد تا بفهمد آقای هيچکس که بوده و چه زندگی داشته است در گذشته.
ما در صحبت های آقای هيچکس می بينيم که او کودکی به نام نیمو بوده است که روزی در 7 سالگی بايد يک انتخاب مهم می کرده است و آن هم ادامه زندگی با مادرش است يا ادامه زندگی با پدرش انتخابی که آقای هيچ کس آن را غير ممکن می داند و شايد همين تشبيه بهترين جواب به اين انتخاب باشد در شطرنج حرکتی وجود دارد به نام سود وان و اون زمانيکه که تنها حرکتی که ميتونی انجام بدی اينه که هيچ حرکتی نکنی.
ما در فيلم روايات های مختلفی ازسرنوشت نمو می بينيم او با انتخاب مادرش دچار افسردگی و حس دوست داشتن خودکشی و همچنين اختلاف با مادرش می شود اما در همين انتخاب با معشوقه  خود آنا آشنا می شود آنايی که مظهر تنها عشق نيمو می باشد و ما به زيبايی در فيلم نوع رابطه احساسی اين دو رو با هم می بينيم دو انسانی که از عمق وجود همديگر را دوست دارند اما انتخاب مادر توسط نیمو برای ادامه زندگی نيز دچار تصميم های سختی ديگری می باشد که نمو بايد آنها رو هم انجام دهد انتخاب هايی که در نهايت باعث تغیير در سرنوشت او می شود.
در روايت ديگر فيلم نیمو، پدر خودش را برای ادامه زندگی انتخاب می کند سرنوشتی که با اين انتخاب برای نیمو رقم می خورد پدری عليل است که نمو از او مواظبت می کند و همچنين روی آوردن نمو به خلق داستانی علمی تخيلی و همچنين آشنا شدن با دختری به نام اليس که او را دوست دارد و با او ازدواج می کند اما اليس عاشق کسی ديگری است و در زندگی با نیمو دچار افسردگی می باشد در اين سرنوشت نيز نیمو بايد تصميم هايی بگيرد که هر کدام مسير زندگی او را تغیير می دهند يکی از اين سرنوشت ها نيز آشنا شدن با کاراکتر فرعی ديگری به نام جين است که نمو برای لجبازی با اليس به دليل نپذيرفتن عشقش با او ازدواج می کند.
فيلم نکات و حرف های زيادی برای گفتن داشت يکی از نکات ريز و جالب در فيلم استفاده از آب و خورشيد در نماهای گوناگون بود. نیمو هميشه از آب بدش می آيد و هيچوقت شنا کردن را ياد نميگيرد و دختر های موجود در سرنوشت های گوناگون او نيز از نور خورشيد اذيت می شوند.اولين عشق نیمو در کودکی نسبت به آنا در استخری صورت می گيرد نیمو پس از شيرجه زدن آنا در آب تصميم می گيرد کار او را تقليد کند اما زندگی خود را به خطر می اندازد يا در سرنوشتی ديگر جين نجات دهنده نمو در حال غرق شدن است.
يکی ديگر از مباحث جالب ديگر در فيلم بحث معروف اثر پروانه اي بود.
يکی از موارد استفاده از  این تئوری در فيلم در يکی از بهترين سکانس های فيلم بود جايی که نیمو هفت ساله در ايستگاه راه آهن بايد ميآن پدر و مادرش يک نفر را انتخاب کند او در آخرين لحظات به سمت قطار مادرش می دود تا با او به ادامه زندگی خود بپردازد اما به يکباره بند کفشش پاره می شود از مادرش جا می ماند بندی که در کارخانه ایی بر اثر قردادی تبانی بار درست شده است.
يا در جايی ديگر می بينيم که يک برزيلی در خانه خود در حال جوشيدن تخم مرغ است بر اثر بخار آب او پنجره را باز می کند و آن بخار باعث ايجاد بارانی در آن سر دنیا در دو ماه بعد می شود بارانی که يک قطره اش باعث از بين رفتن شماره آنا در دستان نیمو می شود و باز اين دو از هم جدا می شوند.کارگر برزيلی که بايد آن روز به سر کار می رفت اما به دليل برشکسته شدن کارخانه ايی که در آن کار می کرد در خانه مانده بود علت بر شکسته شدن کارخانه ایجاد شدن کارخانه های دیگر در نقاط دیگر زمین(چین) در 6 ماه قبل بوده است  بروز کارخانه های ديگری که همان شلوار جين را ارزانتر می فروختند باعث برشکسته شدن آن کارخانه شد به دليل اينکه نیمو شلوار جين ارزانتر را انتخاب کرده بود.
آقای هيچکس پر است از مسائل گوناگون و جالب مباحث فيزيکی،زمانی.،يادگيری های شرطی و ....فيلم آقای هيچکس پر است از نماها و پلان های زيبا و احساسی. نورپردازی فيلم واقعا توجهتون رو به خودش جلب می کنه فيلمنامه فيلم کمترين نقصی نداره و در انتها کارگردانی فن دورمل بلژيکی بی نظير است. بازی های فيلم به خصوص جارد لتو عالی بودند.در مورد آقای هيچ کس خيلی ميشه حرف زد در مورد زوايای گوناگون فيلم چون فيلم اينقدر حرف و داستان درونش است که باسه هر کدام ميشه کلی مطلب نوشت مباحثی که نيمو به عنوان يک مجری در تلويزيون مطرح می کند يکی از همين نمونه هاست.
 پايان فيلم يک پايان منطقی و زيباست و بی شک ديالوگ آقای هيچکس در انتهای فيلم مو را بر تنمان سيخ می کند.

دوشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۹۱

The 39 Steps 1935

هنی مردی که شبی در يک سالن نمايش در حال گزراندن وقت خود است به يک باره در اثر دعوايی در سالن نمايش با زنی آشنا ميشود. زنی که تمام رفتارش حاکی از نوعی ترس است او با اسرار همراه حنی به خانه خودش ميرود. هنی متوجه ميشود که زن يک جاسوس چند جانبه است که به دليل داشتن اطلاعات سری در مورد نيروی هوای انگليس مورد تعقيب يک سری افراد مزدور قرار گرفته است. اين زن، هنی را از اين اسرار آگاه ميکند و در نقشه محلی از اسکاتلند را به او در آخرين ثانيه های زندگی اش به هنی نشان ميدهد که بايد به آنجا برود و جلوی فاش شدن اين راز را بگيرد. هنی از طرفی متهم قتل اين زن شده و پليس دنبال اوست از طرف ديگر تبهکاران در پی يافتن او هستند و هنی بايد تمام سعی خود را بکند که به مقصد و هدف خود برسد بدون اينکه توسط اين دو گروه دستگير شود جلوی افتادن این اطلاعات را به بیگانگان بگیرد. فيلم با دنبال کردن پاهای مردی که به سمت سالن نمايش در حرکت است شروع می شود مردی که بعدا در می يابيم کاراکتر اول فيلم است. سکانس پايانی اما ديگر پاهای اين مرد تنها را نشان نميدهد نمايش داستان ما به آرامی و خوبی تمام شده و جاسوسان نتوانسته اند به اسرار نظامی دست يابند در اين نما ما دست های هنی و پاملا را می بينيم که در يکديگر جفت ميشود.
فيلم که به صورت تعقيب و گريز روايت ميشود درباره خيانت و عدم اطمينان است. در تمامی مراحل تعقيب همه افراد چه آنانی که به هنی خيانت می کنند و چه آن ها که به اش اعتماد می کنند، بر اساس پيش داوری های خود رفتار می کنند و به اش اعتماد می کنند. اولين اين پیش داوری ها مربوط است به سکانسی که هنی پس از کشته شدن زن جاسوس سعی داد لباس شير فروش را از او قرض بگيرد تا با قيافه مبدل از دست دو مردی که در تعقيب او هستند فرار کنند شيرفروش در مواجهه با هنی که به او می گويد در آپارتمانش زنی کشته شده است اطمينانی از خود بروز نميدهد و خيال ميکند که هنی ميخواهد او را احمق جلوه دهد اما همين که هنی به او می گويد که با يک زن رابطه نامشروع داشته و شوهر و برادر شوهرش به دنبال او هستند به او عتماد ميکند و لباسش را در اختيار او قرار ميدهد زيرا بر اساس اين پيش داوری نميخواهد هنی گير آن افراد بيفتد. يا در سکانس ديگر کشاور را می بينيم که هنی را برای پول به خانه اش را می دهد و دوباره به خاطر پاداش تصميم دارد هنی را تسليم پليس کند. فيلم دقيقا تشکيل شده است از تمام اين پيش داوری های انسان ها نسبت به هم پيش داوری های که موجب اعتماد يا عدم اعتماد ميشوند نمونه های ديگر آن قضيه آقای حافظه يا... هستند. سی و نه پله جزو اولين شاهکار های هيچکاک هستند فيلمی که شايد به دليل کمی سرعت بالايش دچار افت های شده است اما به هيچ وجه چيزی از ارزشش کم نميشود. فيلمی که در عين جدگیش دستمايه های هجو گونه نيز در خود دارد به عنوان مثال دقت کنيد به سکانسی که هنی با دستندی در دست در يک جلسه سياسی به عنوان يک نماينده شروع به صحبت ميکند و همگان از صحبت های او استقبال ميکنند.  اشکال فيلم را شايد بتوان در صحنهه ها درگيری به خصوص درگيری انتهای فيلم به وضوح ديد.
نمره من به این فیلم 8 از 10

جمعه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۹۱

The Woodsman 2004

اگر کسی از کار انجام داده خود پشيمان باشد و عقوبت کار انجام داده خود را نيز کشيده باشد آيا باز محکوم است؟ والتر که سال ها قبل به دليل تجاوز به دختران کوچک به زندان افتاده است هم اکنون سعی دارد زندگی جديد برای خود شروع کند اما تحقير او توسط ساير همکارانش در کارگاه و  کارگاهی سمج تمام نشدنی است. فيلم درامی ساده است که بر اساس فيلمنامه ای روان ساخته شده است اما نتوانسته است جايگاه خوبی در اين موضوع برای خود باز کند چون نه شهامت بازگو کردن مساله تجاوز جنسی را به خوبی داشته و نه بازيه احساسی و شهوت گونه کوين بيکن نسب به دختران کوچک از عهده این کار بر آمده است. جنگلبان خواسته است با بازيه تک محور گونه بيکن حرف های زيادی بزند اما به مقصود خود نرسيده و در جا زده است. فيلم موضوعی خوبی دارد و از ديد جالبی روايت ميشود ديد فردی که تجاوزی انجام داده است و محکوميت آن را هم کشيده اما باز هم نوعی احساس هوس گونه نسبت به دختران دارد و سعی دارد اين احساس را سرکوب کند و با مواظبت از کودکان در مقابل تجاوزگران گذشته خود را جبران کند.
نمره من به این فیلم 6 از 10

یکشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۹۱

Dial M for Murder 1954

تونی ويندايس می داند که زنش، مارگوت، در حدود يکسال است که با نويسنده رمان های جنايی، مارک رابطه داشته است. تونی برای ديداری به لندن به پيش همسرش بر می گردد و در شب بازگشت از رفتن به همراه مارگوت و مارک به مهمانی ای سر باز ميزند. تونی به بهانه خريد اتومبيل، لسگيت را به خانه اش دعوت ميکند ليسگت سروان بازنشته ای است که پرونده خيلی خوبی از خود در ارتش به جا نگذاشته است. تونی جزييات ارتباط زنش را برای او می گويد و از او می خواهد که همسرش را در اضای مبلغی به قتل برساند لسگيت قبول ميکند که اين کار را انجام بدهد چون ظاتا انسان کثیفی است. تونی نقشه ی خود را که به دقت طراحی شده است برای لسگيت بازگو ميکند و لسگیت در شب انجام اين کار با مقاومت مارگوت کشته ميشود. تونی از اينجا مدارک را جوری ميچيند که پليس فکر کند مارگوت با هدف قبلی لسگيت را کشته است. مارگوت متهم به قتل و محکوم به اعدام ميشود اما بازرس هوبارد که کارگاهی زبردست است نظری ديگر دارد و...
به جز چند دقيقه کل صد دقيقه فيلم در فضای بسته يک خانه فیلمبرداری شده است خانه ای که مرکز بازی موش و گربه ای ساکنان آن ميشود تونی انسانی شرور است که برای بدست آورد پول همسرش نقشه ای دقيق طراحی کرده است اما همانند گفته مارک در داستان ها شايد بتوان يک قتل ظريف طراحی کرد، قتلی که در آن قاتل بتواند هويت خود و کارش را مخفی کند اما هميشه در دنيای واقعيت قاتلان با انجام يک اشتباه هر چند کوچک کار خود را تمام ميکنند. در مورد فيلم نميخوام زياد صحبت کنم چون لذت اين فيلم بيشتر به ديدن آن است و برخی از لحظات آن را به سختی ميشه اينجا بيان کرد مثلا سکانس که مارگوت در حال خفه شدن به دست لسگيت يک قيچه را به گردن او فرو ميکند واقعا شوکه کننده و هراس گونه ميباشد. ديدن اين شاهکار هيچکاک را با اينکه فقط در يک لوکیشن محدود ساخته شده است از دست ندهيد.
نمره من به این فیلم 8 از 10

شنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۹۱

Outrage 2010

فيلم يکی از آخرين ساخته های کيتانو تا به امروز ميباشه کارگردان پر کاری که تو اکثر کارهاشم به ايفای نقش ميپردازه. فيلم در مورد چندين گروه ياکوزا هست که بر اساس يک پيوند تشکيل خانواده ای داده اند و محدوده هر گروه در شهر نيز مشخص است اما اين گروه ها با هم وارد درگيری و کشتار هم ميشوند و تشکيلات خانوادگی دچار يک هرج و مرز ميشود. افراد گروه های مختلف در پی شکار و از پای در آوردن يکديگر هستند و در اين راه دست به هر جنايتی ميزنند. فيلم به هيچ وجه فيلم راضی کننده ای نبود. داستان و پايان فيلم به شدت ضعيف و پوچ گونه بود. تعدد کاراکتر در فيلم نيز يکی ديگر از ضعف های فيلم محسوب ميشد کاراکتر های که می آمدند و ميرفتند و به  همه آنها زمان فيلم اجازه پرداختن نميداد. تنها نقطه قوت فيلم شايد صحنه های درگيری و کشتار فيلم بود که به خوبی به تصوير کشيده شده بود و دقيقا حس ترس و شوک وارده از ديدن جنايت ها را به ما منتقل ميکرد.
نمره من به این فیلم 5 از 10

Unknown 2011

پروفسروی به همراه همسر خود برای شرکت در کنفرانس تحقيقاتی اي در مورد يک نو آوری جديد در زمينه مواد غذايی به آلمان می رود تا در کنفرانس مربوطه شرکت کند. کنفرانسی که به همت تحقيقات پروفسور برسلر و سرمايه گزاری يک شاهزاده عرب برپا شده است. اما در فرودگاه يک ساک خود را جا می گذارد و در بدو ورود به هتل متوجه اين اتفاق ميشود و بدون خبر دادن به هسر خود با تاکسی ای به فرودگاه باز می گردد تا ساک خود را برگرداند اما در حين اين کا ماشين او تصادف ميکند و به مدت چند روز در بيمارستان بی هوش می شود و پس به هوش آمدن وقتی به سراغ همسر خود می رود متوجه ميشود که کسی ديگر خودش را جای او جا زده است و از اين به بعد او تلاش دارد که هویت خود را از افراد خلافکار باز پس گيرد. افرادی که با مهارت تمام هميه مدارک را به گونه ای دست کاری کرده اند که او نتواند ثابت کند فرد مورد نظر است. تا نيمه اول فيلم داستان به خوبی جلو ميره اما متاسفانه نيمه دوم فيلم که شامل صحنه های اکشن فيلم ميشه به يک باره دچار افت سهگينی ميشه و ديگر اون شوک پايانی هويت کاراکتر فرد اول فيلم نيز نميتواند آب ريخته شده رو به جوی برگرداند. يکی از نقاط ضعف عمده فيل مربوط بود به تناسب اندام تيم بازيگران. مگر ميشود يک تروريست کار آزموده و همه فن حريف دارای اضافه وزن باشه و با آن اضافه وزن که به بدی نيز به چشم می آيد صحنه های اکشن را انجام دهد.
يکی از سکانس های زيبای فيلم جايی است که کاراکتر اول فيلم به پيش پروفسور برسلر می رود که به او ثابت کند که فرد واقعی اوست وقتی او وارد اتاق پروفسور ميشود با کاراکتر ديگری که خود را جای او جا زده است مواجه ميشود و به يکباره اين دو همزمان سعی دارند با دادن اطلاعاتی به برسلر به او ثابت کنند که فرد واقعی هستند
فيلم فقط يک جنبه سرگرم کننده دارد و بس و البته آن تعليق موجود در نيمه اول فيلم نيز زيباست.
نمره من به این فیلم 5 از 10

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۹۱

The Way Back (I) (2010)

اريخ حکموت کمونيسم بر شوروی سابق پر است از مرگ های انسان های مختلف در زندان های اين کشور
 انسان هايی که بيشتر بنابر دلايل سياسی متحمل چنين هزينه های سنگينی شده اند. فيلم در مورد عده ای از افراد مختلف در بحبوبه جنگ جهانی دوم است که سعی دارند از شمالی ترين نقطه روسيه يعنی سيبری پا به فرار بگذارند و با يک پياده روی جان فرسا و سخت خود را از زندان موجود آزاد کنند. فيلم کما بيش شبيه خيلی از فيلم های ديگر اين ژانر است فراری سخت و جان فرسا که نيازمند اميد و روحيه بالاو تمام نشدنیست. فيلم راه بازگشت نه فيلمنامه خيلی خوبی دارد نه کارگردانی زيبا فقط نقطه قوت آن فيلمبرداری خاص فيلم است فيلمبرداری که در آن از سردترين شرايط  تا گرمترين شرايط که را به تصویر کشيده است نيمه اول فيلم نشان دهنده فرار افراد و به پيدا کردن زمينی است که در آن تفکرات کمونيسم حاکم نباشد و نيمه دوم فيلم نشان دهنده تقلای افراد باقيمانده در گرمای طاقت فرسای صحرا برای رسيدن به مکانی امن است.
نمره من به این فیلم 5 از 10

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۹۱

Notorious 1946

پدر آليشيا هوبرمن، مامور نازی، در ميامی محاکمه و به خاينت متهم می شود. آليشا دختری دايم الخمر است که چندين سال قبل پيشنهاد پدرش را برای پيوستن به گروه های خرابکاری رد کرده او خود را يک آمريکايی ميداند و از عشق به کشور آمريکا سخن گفته است و پدر خود را طرد کرده است. آليشا در يک مهمانی با دولين مامور سی آی ای آشنا می شود و دولین او را متقاعد ميکند که برای ماموريت به برزيل برود و درون يک محفل که يکی از دوستان پدرش به نام سباستين در آن فعاليت ميکند خبرچينی کند. آليشا وارد ماموريت ميشود در حاليکه دلش در پيش دولين گير کرده است دولينی که هيچ گاه به او نگفته است دوستش داشته است چون از طرفی ميترسيده آليشا اين ماموريت را قبول کند و از طرفه ديگر نوع احساس حقارت در درون آليشا بوجود می آورد در مقابل آليشيا نيز برای بر انگيخن احساس حسادت دولين و سرزنش او در راه انجام ماموريتش با سباستين ازدواج ميکند. فيلم شايد از آن دسته فيلم های هيچکاکی باشد که بر خلاف اکثر کارهای استاد برای تماشاگران عامی سينما جذابيت نداشته باشد. چون روال و سرعت اتفاقات داستان کمی کند است و نوع مسير داستان نيز همانند اکثر کارهای هيچکاک حالتی هراس گونه يا کاراگاهی ندارد اما از منظزر سينمايی يک شاهکار است. دقت کنيد به سکانس ابتدايی که ما برای اولين بار دولين را می بينيم، هيچ صحبتی از او نميشنويم در حاليکی در مهمانی به همراه آليشيا و ساير دوستان آليشيا که همگی به جز دولين مست هستند ايستاده است و با نگاهی تمسخر گونه به افراد جمع نگاه می کند. در سکانس بعدی وقتی آليشيا مست است و با سرعت رانندگی می کند، با موهايی که روی چشم هايش ريخته، ما زاويه ديد مبهم او را توسط رشته های مويی که سرتاسر پرده پخش است می بينيم. وقتی در سکانس بعدی آليشيا بيدار می شود و دولين را می بيند که به طرف او می آيد، برای نشان دادن ديد آليشيا دوربين می چرخد، تا آن جا که دولين وارونه می شود. باز هم کاربرد نماها در اين فيلم غوغا ميکند وقتی آليشيا و دولين درگير عشق يکديگرند، نمای خيلی نزديک آن ها را در حال حرف زدن، راه رفتن، تلفن زدن و بوسيدن مداوم را می بينيم. بوسيدنی که سرها به هم خيلی نزديک ميشود. اما در نماهايی که آليشيا و شوهرش سباستين را می بينيم تماما نماها باز است که نشان دهنده فاصله اين دو هست. آليشيا زنی تنها و خسته از زندگی اش است زنی که منتظر يک کلمه عشقانه دولين است تا از کابوسی که در آن گرفتار شده است رها پيدا کند کابوس او زندگی اش است در انتهای فيلم دولين اين کلمه عاشقانه که دوستت دارم را بر زبان می آورد و آليشیا را از کابسش نجات ميدهد.
نمره من به این فیلم 8 از 10

دوشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۹۱

ميشائيل کلهاس

ميشائيل کلهاس به نوينسندگی هاينريش فون کلايست ترجمه ی محمود حدادی

کتاب مشائيل کلهاس برگرفته از داستانی واقعی است که کلايست به آن رنگ و بوی درام داده است و کمی داستان ماجرا را تغیير داده است.کتاب رو دوست نداشتم و به دلم ننشست با اينکه اين کتاب بزرگترين شاهکاره کلايست است و کافکا بيش از ده بار اين کتابو خونده اما برای من کتاب جذابيتی نداشت شايد تنها بخش لذت بخش کتاب پايان آن بود. به نظرم کتاب از اون جايی که مشائيل خود را تسليم کرد ريتمش به شدت پايین اومد تا قبل از اون ما شاهد درگيری ها و دلاوری ها ميشائيل و يارانش بوديم و کتاب ريتم خوبی داشت اما بعد از آن تسليم ريتم کتاب به شدت پايین آمد تا جايی که زنی در نقش یک جادوگر  در لحظات آخر سرنوشت دشمنان میشائیل را برايش پيشگويی می کند.

قسمت زيبايی از کتاب:

در ساحل رود هاول و در ميانه ی قرن شانزدهم اسب فروشی زندگی می کرد از پشت مردی مدرس،و نامش ميشائيل کلهاس،يکی از درستکارترين و همزمان هراس انگيز ترين انسان های روزگار خود،نادرمردی که تا به سی امين سال زندگی اش می شد نمونه ی شهروندی نيک و پسنديده اش بشماری و در دهی که هم امروز هم به نام اوست اسب پرورش می داد و با اين حرفه نانی و آرامشی داشت و در خداترسی خود بچه هايی را که زنش برايش می آورد با صدق و سخت کوشی بزرگ می کرد.و در همه همسايگانش نبود حتی يک نفر هم که شيرينی خير خواهی يا انصاف او را نچشيده باشد.خلاصه آن که جهان بی شک از اين مرد به نيکی ياد می کرد اگر که وی در فضايل خود به راه افراط در نمی غلتيد.اما حق خواهی اش او را راهزن و قاتل کرد.

فون کلايست:در ميان مغان پارسی آيينی حاکم بوده است،گويای آن که برای انسان کاری خداپسندانه تر از آن نيست که زمينی را بکارد،درختی بنشاند و فرزندی بپرورد.هيچ حقيقتی به اين ژرفی به روح من راه نيافته است.من از دارايی خود هنوز ته مانده اي دارم که البته ناچيز است.با اين حال می رسد،تا در سوييس مزرعه ايی بخرم و نان خود را از همين راه در آورم.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۹۱

Psycho 1960

ماريون کرين چهل هزار دلار از يکی از مشتريان ریيسش در بنگاه معاملات ملکی ميدزد. پولی که قرار بوده است او به بانک بسپارد اما آن را برداشته و از آريزونا عازم ديدار معشوقش، سم در کاليفرنيا ميشود. او چندی پس از تعويض اتومبيلش در شب دوم مسافرت و رانندگی بر اثر خستگی در متلی به نام بيتس توقف ميکند. ماريون پس از صحبت با نورمن که مدير متل هست تصميم ميگيرد که به خانه بازگردد و پول دزديده شده را پس دهد. اما... بيمار روانی
از آن دسته فيلم هايی است که دقيقه ايی به آدم اجازه نفس کشيدن نميدهد. فيلم پر شده از نماهايی که آدم را ميخکوب خود ميکند و ديالوگ هايی که در عين ساده گی مضامين عميقی دارند به عنوان مثال در جايی ماريون در حال خوردن غذايی هست که نورمن برای او آورده است دقت کنيد به تفريحات نورمن که در گوشه و کنار اتاق چيده شده است. پرندگانی خشک شده. نورمن نيز نگاه هايه شهوت انگيزش به ماريون بی شباهت به نمايی نيست که از ديد یه کلاغ خشک شده به ماريون است. يا ديالوگ هايی که او رو به ماريون ميگويد و باعث ميشود که ماريون به خود آيد و تصميم بگيرد پول دزديده را پس بدهد. نورمن رو ماريون ميگويد: "من فکر می کنم ما همه گرفتار مخمصه های شخصی خودمان هستيم، همه ما در مقاطعی کمی عقل مان را از دست می دهيم."
 اين حرفا واقعا برايمان آشنا نيست؟ مگر تصميم ماريون برای دزديدن پول جز کلام نورمن است؟ ماريون بدون هيچ برنامه يا هدفی يک لحظه تصميم گرفت پول را بدزد و به زبان نورمن برای چند ثانيه عقل خودش را از دست داد.
نورمن در ديالوگ ديگری در مورد خشک کردن پرندگان اين گونه صحبت ميکنه او ميگويد من با اين کار احساس ميکنم آنها را دارم پر ميکنم به آنها شکل و قيافه ميدهم. در نظر داشته باشيد که نورمن خودش با نماهايی بسته ای که در اتاق از او گرفته ميشود شبيه به يکی از پرندگان خشک شده است و فاميل ماريون يعنی کرين خود نوعی پرنده است. پس باز در اينجا اين ديالوگ معنا پيدا ميکند. يعنی نورمن با گفتگوهای خود ميخواهد نوع فکر و تفکر ماريون رو در مورد زندگی، خوش گزارانی، مواظبت از مادرش عوض کند.
فيلم پر است از نماهايی جالب و تامل انگيز سوای نماهای بسته ای که از نورمن گرفته ميشود و نوعی خباثت و نگاه های شهوت آلودش به ماريون رو ميبينيم در نماهايی بسته ای نيز ترس ماريون در سکانس معروف فيلم يعنی حمام و سکانس ترس و وحست انگيز ديگر فيلم يعنی نمای بسته آربوگاتس در حال افتادن از پله ها مو را بر تن بيننده سيخ ميکند. از ديگر نماهايی جالب فيلم نماهايی هست که ساختمان محل زندگی نورمن و مادرش را نشان ميدهد. قالب سکانس های گرفته شده در فضای تاريک و حالتی رعب انگيز دارد به گونه ای که ساختمان در بالا تپه ای قرار گرفته و همه مجبورند از پايين به ساختمان نگاه کنند. که اين پايين نگاه کردن در سکانسی که لايلا تصميم دارد با مادر نورمن صحبت کند و در حال رفتن به سمت ساختمان است کاملا مشخص است نمايی بسته ای که تبديل به نماهای بسته مقطعی از بالا به پايين در صورت ترسيده لايلا نشان داده میشود.
فيلم بر اساس رمانی از رابرت بلاچ ساخته شده است و هيچکاک در مقام کارگردان و تهيه کننده يکی ديگر از شاهکار های سينما را خلق کرده است. بازی های فيلم به شدت روان و زيباست به خصوص بازی جانت لی در نقش ماريون کرين و آنتونی پرکينز در نقش نورمن. از نکات جالب ديگر بازيگری همان حضرو کوتاه هيچکاک در فيلم هايش هست. که در سکانسی در ابتدای فيلم هیچکاک بيرون  بنگاه معاملات بانکی با کلاهی بر سر منتظر ماشين است. نکته جالب ديگر فيلم شخصيت نورمن است که بر اساس زندگی واقعی يک قاتل به نام اد گين شکل گرفته. اد گينی که کلکسيونی از جنايات را در پرونده خود ثبت کرده و پس از تجاوز کردن به قربانيان خود آنها را به شکل فجيعی ميکشته است.
در مورد دوگانگی شخصيت، حالت پليسی بودن فيلم، مضامين وحشت گونه و هراس بر انگيز فيلم و سکانس معروف فيلم حرفی نزدم چون گمونم قبلا در موردشان زياد صحبت شده است.
چند باره ديدن اين فيلم هيچی چيزی از ارزش ها و لذت ديدنش کم نميکنه بلکه باز به آدم کلی مطلب در باب سينما و  چگونه فيلم دیدن می آموزد.