چهارشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۰

استخوان خوک و دست های جذامی


استخوان خوک و دست های جذامی/ مصطفی مستور
رمان در واقع داستانی از زندگی چندين روز انسان هايی را که درون يک آپارتمان سکونت دارند را روايت ميکند آدم هايی که در برج سر به فلک زده اي هيچ ارتباطی با هم ندارند و دنيای بيگانه آنها بسيار شبيه بهم است دنيای افراد در هم پيچيده از مشکلات انسانی که هر کدام سعی دارند پای خود را از اين مشکلات بيرون بکشند. مردی که با مادر خود زندگی ميکند و از فرط کتاب خواندن به مرز جنون رسيده و هر روز در بالکن خود انسان های درون پياده رو و خيابان را مخاطب حرف های خود قرار می دهد و آنها را به دليل اين زندگی نکبت بارشان سرزنش ميکند. يا پدر و مادری متخصص در زمينه پزشکی که تنها فرزند 10 ساله شان مبتلا به سرطان است و چند ماهی بيشتر به زندگی اش نمانده است و پدر و مادر کودک در گردابی از سردرگمی و غم به سر می برند و يا ....رمان روايط افراد جالبی را قرار هم قرار داده بود اما تعدد بيش از حد اين کاراکترها کمی باعث بی نظمی برخی از کاراکترها شده بود و کاراکترها به اندازه کافی پخته نشده بودند اما پايان داستان پايانی زيبا و دلنشين بود جايی که کاراکتری حذف و به جای آن امیدی به زندگی به کاراکتری ديگر داده ميشود. در کل کتاب برای يک بار خواندن کتاب خوبی بود اما متاسفانه همانطور که قبلا هم گفتم به دليل تعدد کاراکتر افت و خيز داشت.

دوشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۹۰

عشق روی پیاده رو


عشق روی پیاده رو/ مصطفی مستور
عشق روی پياده رو بهترين مجموعه داستان کوتاهی است که از مصطفی مستور خواندم و اکثر داستان های آن را پسنديدم داستان هايی روان، تامل بر انگيز و دراماتيک. عشق روی پياده رو مجموعه اي از 12 داستان کوتاه است. در ادامه من 3 داستان از اين مجموعه رو که از همه بيشتر دوست ميداشتم معرفی ميکنم.

بعداظهر سبز
داستان در مورد نقاشی صاحب نام در يک شهر ايتاليا است که با کشيدن نقاشی چهره افراد کسب در آمد ميکند. روزی پيرمردی پيش اين نقاش می آيد و از او ميخواهد تصوير زنی جوان و زيبارو رو که در يک مسافرت چهره اش را ديده است ترسيم کند. پيرمرد که يک بار فقط چهره مورد نظر خود را ديده و آدرسی از آن زن ندارد سعی دارد با بدست آمدن تصوير بتواند آدرس آن زن را پيدا کند. نقاش در ابتدا کمی متعجب ميشود اما پس از اسرار پيرمرد شروع به کشيدن طرح می کند او تصاويری که از قبل از صورت زنان مختلفی کشیده است را در اختيار پيرمرد قرار ميدهد و از او ميخواهد با دقت به تصاوير نگاه کند و در فرصت ديگری به او بگويد که کدام اجزای صورت زن مورد نظر او شبيه به اين تصاوير است. پس از گذشت چندين ماه طرح زدن هنوز پيرمرد آن تحويری را که ميخواهد نمی يابد و تاکيد ميکند که چشم های آن زن در هيچ کدام از تصاوير کشيده شده درست نيست. روزی همسر آن پيرمرد به پيش نقاش می آيد. نقاشی که تمام کار خود را تعطيل کرده و در پی کشيدن آن چهره است چهره ای که بالاخره او چشمان مورد نظر را در آن کشيده، چشمانی که روموز زيبايی آن چهره را بر ملا کرده است. زن به نقاش ميگويد که شوهرش يک بيمار است و چندين سال است حتی از شهر خارج نشده که بخواهد چهره زنی جوان را ببيند و تمام حرف هايی که او ميزند به خاطر يک خواب است خوابی که او برای افراد ديگری نيز تعريف کرده است. اما جنون و زيبايی تصوير کشيده شده کار خود را انجام داده و تاثيری عميق و پايدار بر نقاش گذاشته تاثيری که نقاش کار و زندگی خود را رها ميکند و تصميم دارد با تصوير کشيده شده که در اختيارش است به دنبال زن مورد نظر برود.

عشق روی پياده رو
داستان زيبا از عشقی جاودان است. عشقی که عاشق آن از تمام دارايی هايش که کتاب هايش می باشد نيز برای رسيدن به معشوقش از آنها ميگزرد. نوع روايت داستان بصورت فلش بک هايی به گذشته و مرور خاطرات است. جوانی که تمام علاقه اش کتاب خواندن است و کتاب را برای اين ميخواند تا آدم ها را بفهمد. عاشق دختری ميشود. دختری که پس از اندکی آشنايی به بيماری ای سخت دچار شده و برادر و پدرش تمام دارايی هايشان را برای معالجه او پرداخته اند اما هزينه درمان او هنوز بصورت کامل تامين نشده و جوان داستان ما شروع به فروش تمام وجود و سرمايه اش يعنی کتابهايش ميکند تا شايد بتواند اينگونه معشوقش را نجات بدهد. داستان با صحنه ای از چاقو خوردن کاراکتر اصلی آغاز ميشود و تا زمين خوردن آن و ريختن خون اش بر روی کتاب هايی که بر روی زمين برای فروش گذاشته پايان می يابد و در حين اين آغاز و پايان فلش بک ها به گذشته صورت می گيرد و ما با کاراکتر داستانمان بيشتر آشنا می شويم و اين نوع روايت داستان البته نوعی جلوه خاص از زيبايی را به آن بخشيده است.

آرزو
از آن دسته داستن هايی آست که به شدت احساساتمان را بر انگيخته ميکند و شايد پايان داستان به گونه ای انفجاری ما را در غم عشق فرو ميبرد. داستان کودکانی است که در يکی از شهرهای مرزی ايران در آغاز جنگ هشت ساله دوران کودکی خود را سپری ميکنند. چيزی که اين داستان را از داستان های ديگر اين مجموعه متفاوت کرده است به جز اون پايان تکان دهنده اش، دقت جالبی است که نويسنده در وصف دوران کودکان در قالب تفريحات يا اسم های مستعاری است که به يکديگر لقب داده انده است.

سه‌شنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۹۰

روی ماه خداوند را ببوس


روی ماه خداوند را ببوس/ مصطفی مستور
تم کلی داستان روی ماه خداوند را ببوس در مورد خدا و وجود يا عدم وجود آفريدگار است که در داستان سعی شده با سه داستان از کاراکتر های مختلف به اين قضيه رسيدگی کند. يونس برای تز دکترای جامعه شناسی اش بايد در مورد علت خودکشی دکتر پارسا که در زمينه فيزيک کوانتوم دکترای تخصصی داشته اس تحقيقی انجام دهد. پارسايی که هيچ دليل قانع کننده ای برای خودکشی او وجود نداشته و شايد با رسيدن به حدی از پوچی بوسيله علم بر زندگی خود خط تمامی گذاشته است. يونس البته از طرفی ديگر نيز خود با پوچی ای که گريبان مورد تحقيق خود را نيز گرفته است دست و پنجه نرم می کند او که در آستانه ازدواج با دختری مذهبی به نام سايه است خود درگير همين مساله فکری وجود یا عدم وجود خدا شده و به خاطر همين مساله نيز رابطه اش با نامزدش به سياهی گرديده است. در داستان کاراکتر ديگری به نام مهرداد وجود دارد که دوست ساليان دور يونس بوده است که 9 سال پيش برای ادامه تحصيل و ازدواج با دختری به نام جوليا از کشور خارج شده و هم اکنون به ايران بازگشته. مهرداد نيز در زندگی خود با بحران ساير کاراکترهای اصلی ديگر داستان درگير است. همسر او به بيماری سرطان مبتلا است و به زودی از دنيا خواهد رفت او هم در کشمکش با مرگ همسرش و بی مادر شدن فرزندش مواجه است. در کل يکی از روان ترين رمان های فارسی بود که خونده بودم و به شدت به دلم نشت طرح سوالاتی در مورد وجود خدا از طرف نويسنده بسيار زيبا و دلنشين بود و البته جواب های او به اين سوالات نيز دلگرم کننده بود با اينکه نويسنده سعی نداشت که به صورت فلسفی يا علمی خدا را اثبات کند بلکه ميخواست از طريق عشق وجودی انسان ها به وجود بودن آفريدگار برسد.