چهارشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۰

استخوان خوک و دست های جذامی


استخوان خوک و دست های جذامی/ مصطفی مستور
رمان در واقع داستانی از زندگی چندين روز انسان هايی را که درون يک آپارتمان سکونت دارند را روايت ميکند آدم هايی که در برج سر به فلک زده اي هيچ ارتباطی با هم ندارند و دنيای بيگانه آنها بسيار شبيه بهم است دنيای افراد در هم پيچيده از مشکلات انسانی که هر کدام سعی دارند پای خود را از اين مشکلات بيرون بکشند. مردی که با مادر خود زندگی ميکند و از فرط کتاب خواندن به مرز جنون رسيده و هر روز در بالکن خود انسان های درون پياده رو و خيابان را مخاطب حرف های خود قرار می دهد و آنها را به دليل اين زندگی نکبت بارشان سرزنش ميکند. يا پدر و مادری متخصص در زمينه پزشکی که تنها فرزند 10 ساله شان مبتلا به سرطان است و چند ماهی بيشتر به زندگی اش نمانده است و پدر و مادر کودک در گردابی از سردرگمی و غم به سر می برند و يا ....رمان روايط افراد جالبی را قرار هم قرار داده بود اما تعدد بيش از حد اين کاراکترها کمی باعث بی نظمی برخی از کاراکترها شده بود و کاراکترها به اندازه کافی پخته نشده بودند اما پايان داستان پايانی زيبا و دلنشين بود جايی که کاراکتری حذف و به جای آن امیدی به زندگی به کاراکتری ديگر داده ميشود. در کل کتاب برای يک بار خواندن کتاب خوبی بود اما متاسفانه همانطور که قبلا هم گفتم به دليل تعدد کاراکتر افت و خيز داشت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر