چهارشنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۹

Following


اين روز ها يکی از اسم هايی که تو سينما ميشنويم نولان است زيرا اين کارگردان خوش فکر انگليسی ميدونه چگونه جلوه های ويژه و اکشن رو در خدمت سبک ساختاريش بگيره اما بی شک اگر بخواهيم با ايشون و سبکشون بيشتر آشنا بشيم بايد برگرديم به فيلم های ابتدايی نولان فيلم هايی که نشون دهنده استعداد ايشون بود استعدادی که بی شک با ساختن فيلم هايی همانند بتمن آغاز می کند و شواليه تاريکی و اينسپشن در استوديو های هاليوود در حال از بين رفتن است اينکه نولان به سينمای علمی و تخيلی علاقه داره شکی توش نيست اما کاشک او همانند يکی از فيلم های محبوبش بليد رانر بيشتر روی عمق و فلسفه فيلم های تخيلی کار می کرد تا جلوه های ويژه.فيلم هايی همانند بليد رانر و ماتريکس با اينکه داری صحنه ها اکشن هستند اما اگر ما 20 سال ديگه هم اين فيلم ها رو ببينيم از آن لذت می بريم چون به شدت با مفاهيم انسانی سرو کار دارند و گذشت زمان و آمدن جلوه های ويژه بهتر نميتواند خللی در مورد علاقه ما نسبت به اين فيلم ها ايجاد کند اما فيلم های علمی تخيلی آقای نولان از دز اين مفاهيم کم بهره برده اند بارها گفتم اگر در فيلم شواليه تاريکی شخصيت کاريزماتيک جوکر با بازی لجر فقيد وجود نداشت فيلم به هيچ وجهه اينقدر سرو صدا نميکرد در مورد اينسپشن فقط فکری خوب اما تکراری پشت قضيه بود که با قدرت جلوه های بصری و تدوين خون اين فيلم غوقا کرد اگر می خوايد بدونيد استعداد آقای نولان کجاست و چرا من اين حرفا رو ميزنم به فيلم اول آقای نولان رجوع کنيدفيلمی که با بودجه چند هزار دلاری و در آخر هفته ها نولان با برادرش و دوستانش فيلمبرداری کرده فيلم تعقيب
 فيلم تعقيب در مورد انسانی عجيبی است که با انسانی عجيب تر از خود آشنا ميشود که در گير موضوعی عجيب تر از عجيب می شود.اين جملات آغازين فيلم هست من هميشه تنها بودم و احساس تنهايی می کردم پس شروع به تحقيق در مورد مردم کردم و آنها رو تعقيب می کردم وقتی که شما يک نفر رو تعقيب می کنيد هزاران سوال باستون پيش مياد اما وقتی می فهميدم که محل کار يا زندگيشون کجاست ديگه دست از سرشون بر می داشتم اما من يک روز اين قانون رو زیر پا گذاشتم و با يکی از تعقيب شدگان صحبت کردم راوی داستان نويسنده اي هست که به علت نداشتن هيچ سوژه ايی برای آوردن روی کاغذ دست به اين کار می زند اما در يکی از اين تعقيب ها با دزدی عجيب به نام کاب آشنا می شود کابی که آقای نولان بعد ها از او در فيلم اينسپشنش استفاده کرد که اين خود بيانگر علاقه زيادش به اين کاراکتر سينمايی نيز می باشد کاب همانند نويسنده ما بيل رفتار و اعمال عجيبی انجام می دهد او به خانه های مردم می رود و چيزی از آنان می دزد يا چيزی را جابه جا می کند يا وسايل از خار از خانه به درون ميارد او اين کار ها رو برای دزدی نميکند بلکه برای هيجان و حسه کنجکاوی که نسبت به مردم دارد و البته نوعی تلنگر به انسان ها انجام ميدهد تا شايد آنها به خود بيايند در فيلم پس از آشنا شدن بيل با کاب او در اولین دزدی که با کاب انجام می دهد می بيند که کاب همانند کارگاه های جنايی با ديدن لوازم خانه افراد شروع به استدلال های هولمزی در مورد مشخصات صاحب خانه ميکند و البته کاب دزديش برای افراد سودی هم دارد او ميخواهد چيزی رو از آنها بگيرد تا متوجه بشوند در گذشته چه چيز های داشته اند تا قدر چيز های نداشته شان را بدانند او در خانه اولين دزدی که با بیل انجام می دهد يک شورت زنانه درون شلوار مرد خانه می اندازد تا رابطه او را با دوست دخترش بهم بزند تا آنها ارزش روابطشان برايشان مشخص شود.در ادامه فيلم بيل با دختری زيبا آشنا در باری آشنا می شود دختری که نامزد يک رئيس باند خلافکار است و بيل برای اينکه به اين دختر نزديک تر شود به خانه او می رود و يک سری از لوازم او مثله چند نوار موسيقی و کتاب و لباسش را بر ميدارد بيل ديگر همانند کاب عمل می کند مانند او لباس می پوشد مانند او حرکت می کند و به کل از او تاثير گرفته ما در ادامه فيلم متوجه ميشويم که کاب با دختر ماجرای ما ارتباط دارد و آنها با هم دسيسه اي طراحی کرده اند دسيسه ايی که بیل درونش سقوط کند و آن هم دزدی بيل از رءيس باند است تا همه پولهايی او را بردارد و هم عکس های دختر را که رءس باند از او بعنوان گرو و اهرم فشار برای سو ء استفاده از آن به کار می برد اما ما باز می بينيم که قضيه عکس و پول ها همه الکی بوده اند بلکه کاب و زن داستان می خواسته اند يکی که از همه نظر چه شکل و چه نوع کار شبيه کاب را برای دزدی بفرستند به اون بار تا کاب که به عنوان مزنون به قتل يک پيرزن به دليل روش هايی که در دزدی داشته  مورد تحقيق پليس قرار گرفته است تبرء شود و پليس بگويد که يک نفر ديگر نيز به سبک او دزدی می کند و بيل پس از اينکه متوجه می شود که همه اين دزدی ها و ورود به خانه ها يک نقشه بوده است پيش پليس می رود و اعتراف می کند اما پليس به او می گويد که ما هيچ پرونده اي در مورده کشته شدن يک پيرزن نداريم و هيچ تحقيقاتی را پيگيری نمی کنيم و کسی به نام کاب را نمی شناسيم و امروز جسد دختر را پيدا کرديم در حاليکه توسط چکشه تو کشته شده بود و يک سری لوازمش در خانه تو نيز وجود  داشته ما در پايان داستان می بينيم که تمام اين کارها بازی کاب بوده است از آموزش بيل گرفته تا گول زدن دختر ماجرا و خودش دختر را کشته تا هيچ مدرکی از خود باقی نگذارد تا به بازی هيجان انگيز خود در اين دنيا ادامه بدهد و نمايی پايانی از صورت کاب در ميان مردم می بينيم که او را منتظر يک طعمه ديگر است.
فيلم با دوربين سياه و سفيد گرفته شده بازی های فيلم قابله قبول است و سبک فيلم فلش بک و بازی با زمان است تکنيکی که نولان در آن استاد است و در تمام فيلم هايش از آن استفاده کرده است.
 شايد اگر آقای نولان با همکاری برادرش و جمع دوستانه اش که هم اکنون در کارهايش با آنها همکاری می کنند اين فيلم رو نمی ساخت هيچ وقت الان به اين سطح از محبوبيت و معروفیت نرسيده بود زيرا خواهران تاد هيچ وقت بودجه طرحه فيلم بحث بر انگيز ممنتو که بی شک بهترين ساخته نولان تا به امروز است رو را تامين نميکردند و آقای نولان عزيز به اينجا نميرسيد.

پنجشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۹

Firefly&Serenity

هيچ وقت سينمای علمی تخيلی سينمای محبوبه من نبوده است معدود فيلم ها رو تو اين ژانر دوست دارم که شايد تعدادشان خيلی زياد نباشد مثلا يکی از بزرگترين فيلم تو اين سبک بی شک جنگ ستارگان است اما برای من اين فيلم پشيزی ارزش ندارد حتی وقتی که قسمته اول تا سومش را ديدم همش داشتم با خودم کلنجار ميرفتم آخه اين چه آشغالیه چرا يک سری ها کورکورانه اين فيلمو بالا برده اند فيلم که از نظره من هيچی نداره يک فيلم مزخرف. تمام اينا رو گفتم تا متوجه بشيد چه کار عجيبی کردم و باسه درک يک فيلم سينمايی نشستم 14 قسمت سريال ديدم که البته تو اين روزا که ديدن سريال امر عادی شده و فعلا منم خوب خودمو بستم به انواع سريال فيلم و سريال سرينيتی يک تراژدی به تمام معناست البته نه از نوع سينماييش بلکه از نوع هواشی کی داشته اول سعی می کنم به اختصار داستان رو تعريف کنم و بعد می ريم سراغ حاشیه ها راستی کسايی که ميخوان اين فيلمو ببينند اگر سريال اين فيلمو نبينند چيزه زيادی رو از دست نداده اند اما بهتر است قبلش سريال رو ببينند.
 
فيلم مثله خيلی از فيلم های ديگر اين سبک در آينده اتفاق می افتد چيزی به نام زمين وجود ندارد اما سيارات بسيار ديگری برای زندگی وجود دارد و انسان ها در آن به سر می برند اما در جنگی که ميان  سيارات صورت گرفته و تمام شده پارلامنی قدرتمند تشکيل شده اند که بسياری از سيارات زير نظر اين پارلمان می باشند و البته عده ايی انسان عجيب نيز در منظومه ها به نام غارتگر وجود دارند که به همه جا حمله می کنند و ازگوشت زنده انسان ها تغزيه می کنند در داستان ما با دختری به نامه ريور روبرو ميشويم که دارای مغزی قوی و قدرتمند است و پارلمان او را به آزمايشگاه برده و مورده آزمايش قرار داده اما سايمون برادر ريور که پزشک است او را اين آزمايشگاه فراری می دهد و سوار سفينه مال می شوند مالی که در جنگ بين سيارات همراه با همکارش زنی به نام زويی شرکت داشته اما پس از شکست کارش دزدی و سرقت از سيارات گوناگون شده و برای اينکار گروهی با زويی و داش که شوهر زويی هست و کايل و جين تشکيل داده ما در اين فيلم علت ترس پارلمان از ريور را می فهميم 12 سال پيش پارلمان با انجام تحقيقاتی نوعی گاز در يک سياره به نام اينارا که در واقع تشبیه ايی از زمين است منتشر می کند به اين اميد که انسان ها دست به جنگ و خشونت نزند اما اين پروژه تحقيقاتی شکست می خورد و 90 درصد افراد اين سياره هيچ کاری انجام نمی دهند يعنی هيچ فعاليتی از قبيل راه رفتن،خوابيدن و ...انجام نمی دهند تا بميرند 10 درصد بقيه افراد اين سرزمين به غارتگران تبديل می شوند و مال و گروهش سعی می کنند در فيلم اين قضيه رو افشا کنند که موفق به انجام اين کار ميشوند.
حال بريم سراغ مطالب جالبتر اين سريال وقتی در سال 2002 ساخته میشده و پس از پخش قسمته اولش يکی از بزرگترين سوتی های سينمای صورت می گيرد و فيلم به اشتباه تدوين و بخش ميشه و به جای قسمته 2 قسمته 3 پخش ميشه و کلا در عرصه ارایه گندی مفصلی می زنند و سريال به همين دليل با شکستی سنگين روبرو می شود و در قسمته 14 در حاليکه ،موضوع قصه تمام نشده به پايان می رسد.
اما پس از مدتی که اين سريال در غالب دی وی دی ارایه می شود بينندگان از آن استقبال ميکنند و يک سری منتقد عزيز هم دز هيجان رو می برند بالا و با صفت های عجيب و غريبی اين سريال را بالا می کشند در سريال شخصيت ها خيلی بهتر معرفی می شوند مثلا شخصيت جين که به عنوان دلقکه جمع است به زيبايی در يک قسمت بطور کام توضيح داده می شود يا شخصيت اينارا که تن فروش گروه است البته در زمانی که  فيلم در آن روايت ميشود تن فروشی شغلی بسيار محترم و با ارزش تلقی ميشود.
شخصيت ديگری که در سريال وجود داشته اما در فيلم کمتر به آن پرداخت شده شخصيت مرموز کشيشی پيری است که نه در فيلم معلوم شد چی کارست و نه در سريال اون مرموزيتش کشف شد البته تو سريال شخصيت ريور خيلی ضعيفتر بود و در واقع می شه گفت شخصيت انتهايی داستان بود اما در فيلم يکی از نقش های اصلی بر دوش اين کاراکتر بود که البته در فيلم به اين کاراکتر به دز هنرهای رزمی هم مجهز شده بود تا به بينندگان هيجان منتقل کند يکی از نکات منفی سريال که منو خيلی آزار می داد تشبیه کردن اعضای پارلمان به اعضای نازی بود اصلا جالب نبود اصلا آخه قرار نيست که در اون زمان هيتلری وجود داشته باشه يا قرار نيست که همه چيز رو به همه وقايع تاريخ تشبيه کنيم البته اين مورد خوشبختانه در فيلم بر طرف شده بود تا نيمه اول فيلم باسه من سريال جذاب تر بود با وجود تمام کاستی هايی که در جلوه های ويژه داشت اما وقتی فيلم وارد فاز دومش شد برای من ارزش فيلم بالاتر رفت چون هم سر و شکل بهتری گرفت هم تونست پيام خودشو منتقل کنه. در ضمن کل عوامل بازيگری فيلم و سريال يکی بودند و البته کارگردان هم به همين شکل.

شنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۹

در جستجوی زمان از دست رفته 3


در جستجوی زمان از دست رفته/طرف گرمانت 1 و 2/مهدی سحابی
در جستجوی زمان از دست رفته جلد سوم برای من از 2 جلد قبل لذت بخشتر بود و بيشتر می توانستم با کتاب ارتباط بر قرار کنم و از تشبيهات زيبای پروست در کتاب لذت ببرم در جلد سوم پس از گذشت مدتی ما با يک حادثه تلخ مواجه ميشويم مادربزرگ عزيز بر اثر بيماری فوت ميکند مادربزرگی که جز نيکی و خوبی برای نوه خود چيزی نميخواهد.اويی که در جلد اول بر خلاف نظر دکتر که برای نوه بيمارش نوشيدن مشروب را توصيه کرده بود از اين کار جلوگیری می کند اما همين که درد و رنج و سلفه های نفس گير نوه دلبندش را می بيند خود در نيمه شب برای تهيه مشروب به بيرون از خانه می رود. اما در جلد سوم او ديگر در کنار ما نيست و در اوايل قسمته دوم کتاب از پيش ما ميرود و ما نيز با راوی در سوگ از دست رفتن او ميشينيم.در اين جلد اتفاقی ديگری نيز صورت می يابد راوی که روز ها و ساعت ها برای رفتن به محفل گرمانت ها نقشه کشيده بوده و در ديد او اين اشراف انسان های وارسته می باشند پس از ورود به محفل آنان متوجه می شود که چقدر آنان انسان های ساده و پيش پا افتاده اي هستند انسان هايی که از هنر فقط نامی رو يدک می کشند و از واژگانی در صحبت کردن خود استفاده می کنند که حتی معنايی آن را نمی دانند و فقط اين کار را برای نوعی نشان دادن شخصيت خود به کار می برند.راوی ديگر علاقه ايی به محفل آنان ندارد و از آنان دلزده می شود.
شايد اين گفته راوی خود بهترين دليل و تشبيه در اين مورد باشد:
چگونه می شد تا پيش از بحثها احساس دلسردی نکنم؟هر کدام از ميهمانان آن شب،با نام اسرار آميزی که تا آن زمان او را،دورادور،تنها به همان نام شناخته و درباره اش خيالبافی کرده بودم،اما با جسم و ذهنيتی شبيه به همه آدمهای ديگری که می شناختم،يا حتی پست تر،همان حس پيش پا افتادگی و ابتذالی را به من داده بود که شايد پا گذاشتن به بندر دانمارکی السينور هر کتابخوان شيفت هملت را دچارش کند.بی گمان، آن مکانهای جغرافيايی و آن گذشته کهنی که مايی اي از جنگلهای بلند و ناقوسخانه های گوتيک را به نام آن آدمها می افزود،تا اندازه اي به چهره ها،صورتی باقی مانده بود که علت در معلول،يعنی شايد به گونه اي که می شد عقل به آنها پی ببرد،اما خيال را هيچ نمی انگيخت.

قسمت های زيبايی از کتاب:
اثری که يک فرد يا يک نمايش پر قدرت و استثنايی اجرای آن بر ما می گذارد،اثری خاص است.هنگام تماشا تصوراتی از زيبايی،قدرت سبک،رقت انگيز، و مانند آنها را همراه خود داريم که، در نهايت، می شود بپنداريم که مصداقشان را در پيش پا افتادگی يک استعداد يا يک چهره نه خيلی بد ديده ايم،اما آنچه در برابر ذهن هشيار ما پافشاری خود می نمايد شکلی است که ذهن ما هيچ مرادف فکری برای آن ندارد و ناگزير بايد به راز آن پی ببرد.آوايی تيز،لحنی با حالت استفهامی شگرف می شنود،از خود می پرسد:زيباست؟اين حسی که به من دست داده حس ستايش است؟آيا غنای الحان،فخامت،قدرت بيان همين است؟و آنچه دوباره به او پاسخ می گويد صدايی تيز و لحنی شگرف استفهامی است،تاثيری جبارانه ناشی از موجودی که نمی شناسيم،موجودی يکسره مادی که در او هيچ فضای خالی برای قدرت اجرا باقی نمانده است.و به همين دليل،آثار به راستی زيبا،اگر صميمانه تماشايشان کنيم،آثاری اند که بيش از همه دلسردمان می کنند،زيرا در مجموعه تصوراتی که در ذهن خود گرد آورده ايم حتی يکی را نمی توان يافت که با يک تاثير فردی همخوانی داشته باشد.

به راستی پيش می آيد که با فرار رسيدن خواب آنچه را که شايد در بيداری می کرديم تنها در رويا به انجام برسانيم،يعنی پس از دگرگونی ناشی از خواب،و با افتادن به راه ديگری که در بيداری نمی رفتيم.و داستان يگانه ای ادامه می يابد اما به پايان ديگری می رسد.با اين همه،جهانی که در خواب می بينيم آن چنان متفاوت است که کسانی که به زحمت خوابشان می برد بيش از هر چيز می کوشند از جهان واقعی بيرون بروند.پس از آنکه، ساعتها پياپی،سرگشته با چشمان بسته در انديشه هايی همانند آنهايی غوطه می زنند که در بيداری گرفتارشان می بودند،دلگرم می شوند اگر ببينند که دقيقه گذشته بسيار سنگين از استدلالی بوده است که با اصول منطق و بداهت زمان هال تناقض آشکار دارد،چه اين غيبت کوتاه برايشان به معنی گشوده شدن دری است که شايد اندکی بعد بتوانند از طريق آن از جبر ادراک واقعيت بگريزند،بروند و به جايی کم و بيش دور از آن سری بزنند،و در نتيجه خوابی کم و بيش خوب بکنند.اما خود گام بزرگی است همين که به واقعيت پشت می کنيم،هنگامی که به نخستين مغاکی می رسيم که در آن تلقين به خويشتن،چون جادوگری معجون جهنمی بيماری های خيالی يا بازگشت بيماری های عصبی را برايمان تدارک می بيند،و چشم به راه ساعتی است که بحرانهای سر بر آورده در طول خواب ناخود آگاهمان چنان بالا بگيرد که ديگر خواب نماند.

گفته اند که سکوت نيرويی است.درست از جنبه ديگری،سکوت نيروی سهمگينی است که در اختيار معشوق.سکوت بر دلشوره انتظار دامن می زند.هيچ چيز به اندازه آنچه جدايی می اندازد آدم را به نزديک شدن به ديگری دعوت نمی کند،و چه صدی گريذناپذيرتر از سکوت؟نيز گفته اند که سکوت شکنجه اي است،و می تواند زندانيان محکوم به سکوت را به ديوانگی بکشاند.اما چه شکنجه اي بزرگتر از نه سکوت کردن.که سکوت دلدار را ديدن.

یکشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۹

Duel

امروز يکی از اولين ساخته های اسپيلبرگ رو ديدم اسپيلبرگ بی شک يکی از برزگان زنده عرصه سينما است کارگردان خوش کاری که تقريبا در تمام عرصه ها و سبک های سينمايی فيلم ساخته و البته تو هم سبکم موفق بوده کارگردان که همانند ايستود عزيز در اين سن دست از کارهای سينمايی نکشيده بلکه در امر تهيه کنندگی هم کارهای خوبی رو انجام داده اما سينمای اسپيلبرگ سينمای محبوبه من نيست شايد وقتی من بچه بودم فيلم اينديانا جونز يا پارک ژوراسيک رو از این کارگردان می ديدم لذت می بردم اما الان وقتی اين فيلم ها رو می بينم فقط ازشون بدم مياد و برای بار دوم که سه گانه اينديانا جونز رو ديدم از هريسون فورد متنفر شدم يا شايد روزگاری اي تی برای من فيلم خوبی بود و در کودکی با اون خاطره داشتم اما الان اين فيلم برای من لذتی ندارد اما با تمام اين وجود اسپيلبرگ پر کار چندين کار سينمايی داشته که من هيچ وقت اونا رو فراموش نمی کنم بی شک فيلم ليست شيندلر يا خاطرات سرجوخه رايان و امراطوری خورشيد با بازی کودکی کريستين بيل يکی از بهترين اين نمونه ها هستند و تو اين ليست با ارفاق فيلم هوش مصنوعی نيز قرار ميگيره فيلم که اگر کوبريک اونو ميساخت بی شک يک شاهکار جاويدان می شد اما امروز من فيلم دوئل رو از اين کارگردان ديدم فيلمی که شايد پله ی ترقه ايی برای اسپيلبرگ بوده است.
فيلم در مورد راننده ايی است که درون جاده بسمت هاوايی حرکت می کند تا مادرش را ملاقات کند اما در جاده با راننده کاميونی ديوانه مواجه می شود که با او بازی مرگ و زندگی انجام می دهد نمای اول نمايی ماشين در حال حرکت که از درون ماشين فيلمبراری ميشه بطوری که ما قيافه راننده و درون ماشين را نميبينيم بلکه ما جاده و ماشين های درون جاده را مشاهده می کنيم و اين نما حدود 5 دقيقه به طول می انجامد و ما صدايی جز عبور ماشين ها و البته صدای راديو چيزی نداريم اما ما پس از اين مدت شکل راننده ماشين را می بينيم انسانی آرام و با عينک که به راه خود می رود اما در جاده سعی می کند از کاميون که جلويش است جلو بزند اما  راننده کاميون که ما تا آخر فيلم هيچ نما و صورتی از او نمي بينيم از جلو زدن او خوشش نمی آيد و هر 2 باری که او جلو می زند باز با سرعت زياد از او جلو می زند و سرعتش را يواش می کند تا راننده ماشين عقب کاميون او قرار گيرد اما باز راننده ما از او جلو می زند فيلم تا دقيقه 24ريتمی آرام و بدون موسيقی دارد اما از اين دقيقه به بعد در جايی که راننده کاميون همانند ديوانه ها با سرعتی معادل 90 مايل از پشت دائم به راننده ماشين می زند و راننده ماشين مجبور ميشود به کنار جاده درون شهری کنار بزند و وقتی در پاسخ به مردم که از او می پرسند چه اتفاقی افتاده است می گويد که يک راننده کاميون ميخواسته او را بکشد همه او را به تمسخر می گيرند و او برای ناهار داخل يک رستوران می شود و با خود فکر می کند که يعنی اين راننده کاميون اينقدر دیوانه است که به خاطر دوبار سرقت گرفتنم ازش ميخواد منو بکشه؟ من چی کار ميتونم بکنم؟باسش يه روانشناس پيدا کنم؟!او همچنين در مورد فرار کردن و همچنين عذرخواهی از راننده کاميونی که در رستوران نشسته اما معلوم نيست که کدام يکی از انسان های کلاه به سر و چکمه به پا است با خود فکر می کند و در نهايت به اشتباه با راننده کاميون ديگری صحبت می کند و به اون ميگه که خواهش می کنم اين کارو تمام کنی اما راننده با او درگير می شود و او باز مجبور می شود با ماشينش به جاده برگردد در ادامه داستان او در جاده سعی می کند با ماشينش به ماشين اوتوبوس مدرسه که خراب شده کمک کند که او را هل بدهد تا استار ت بخورد.اما موفق نمی شود و کاميون به کمک اتوبوس مدرسه ميرود و آن را حرکت می دهد و کاميون در در اينجا به ما نشان می دهد که او يک ديوانه زنجيری نيست بلکه انسانی است که ميخواهد نوعی بازی با راننده ما انجام دهد و در ادامه فيلم کاميون از اين به بعد سعی می کند با او بازی کند بطوريکه خيلی از او فاصله نمی گيرد و يا وقتی او توقف کرد او هم توقف می کندو راننده ماشين وقتی وارد يک باجه تلفن می شود تا به پليس زنگ بازند کاميون با سرعت ديوانه وار به باجه حمله می کند و راننده ماشين مجبور می شود به جاده و محل بازی برگردد و به قوانين بازی احترام بگذارد در ادامه فيلم می بينيم که راننده ماشين مجبور می شود در بازی رانند کاميون شرکت کند و سعی می کند از او جلو بزند و خودش را از دست او نجات دهد.اما پس از چندين دقيقه کاربراتور ماشين راننده خراب می شود و راننده کاميون سعی می کند او را زير بگيرد که دوباره ماشينش روشن می شود و  فرار می کند و به بالای تپه اي  ميرد که انتهايش به يک دره ميخورد و در آن جاده تمام شده است و او با ماشينش برای دوئل بسمت کاميون حرکت می کند در حاليکه در آخرين لحظ از ماشينش به بيرون می پرد راننده کاميون با ماشين او به ته دره می روند و او دراين بازی پيروز می شودفيلم،فيلمه خوبی بود اما نقطه ضعف اسلی فيلم انتهای فيلم بود جايی که راننده از ماشينش به بيرون می پرد چطور راننده کاميون با وجود فاصله کمی که با هم داشتند متوجه اين قضيه نشد اگر ميخواهيد يک فيلم رو از دهه هفتاد ببينيد که توش هنر فيلمبرداری بيداد ميکند اين فيلمو از دست نديد.