شنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۹

در جستجوی زمان از دست رفته 3


در جستجوی زمان از دست رفته/طرف گرمانت 1 و 2/مهدی سحابی
در جستجوی زمان از دست رفته جلد سوم برای من از 2 جلد قبل لذت بخشتر بود و بيشتر می توانستم با کتاب ارتباط بر قرار کنم و از تشبيهات زيبای پروست در کتاب لذت ببرم در جلد سوم پس از گذشت مدتی ما با يک حادثه تلخ مواجه ميشويم مادربزرگ عزيز بر اثر بيماری فوت ميکند مادربزرگی که جز نيکی و خوبی برای نوه خود چيزی نميخواهد.اويی که در جلد اول بر خلاف نظر دکتر که برای نوه بيمارش نوشيدن مشروب را توصيه کرده بود از اين کار جلوگیری می کند اما همين که درد و رنج و سلفه های نفس گير نوه دلبندش را می بيند خود در نيمه شب برای تهيه مشروب به بيرون از خانه می رود. اما در جلد سوم او ديگر در کنار ما نيست و در اوايل قسمته دوم کتاب از پيش ما ميرود و ما نيز با راوی در سوگ از دست رفتن او ميشينيم.در اين جلد اتفاقی ديگری نيز صورت می يابد راوی که روز ها و ساعت ها برای رفتن به محفل گرمانت ها نقشه کشيده بوده و در ديد او اين اشراف انسان های وارسته می باشند پس از ورود به محفل آنان متوجه می شود که چقدر آنان انسان های ساده و پيش پا افتاده اي هستند انسان هايی که از هنر فقط نامی رو يدک می کشند و از واژگانی در صحبت کردن خود استفاده می کنند که حتی معنايی آن را نمی دانند و فقط اين کار را برای نوعی نشان دادن شخصيت خود به کار می برند.راوی ديگر علاقه ايی به محفل آنان ندارد و از آنان دلزده می شود.
شايد اين گفته راوی خود بهترين دليل و تشبيه در اين مورد باشد:
چگونه می شد تا پيش از بحثها احساس دلسردی نکنم؟هر کدام از ميهمانان آن شب،با نام اسرار آميزی که تا آن زمان او را،دورادور،تنها به همان نام شناخته و درباره اش خيالبافی کرده بودم،اما با جسم و ذهنيتی شبيه به همه آدمهای ديگری که می شناختم،يا حتی پست تر،همان حس پيش پا افتادگی و ابتذالی را به من داده بود که شايد پا گذاشتن به بندر دانمارکی السينور هر کتابخوان شيفت هملت را دچارش کند.بی گمان، آن مکانهای جغرافيايی و آن گذشته کهنی که مايی اي از جنگلهای بلند و ناقوسخانه های گوتيک را به نام آن آدمها می افزود،تا اندازه اي به چهره ها،صورتی باقی مانده بود که علت در معلول،يعنی شايد به گونه اي که می شد عقل به آنها پی ببرد،اما خيال را هيچ نمی انگيخت.

قسمت های زيبايی از کتاب:
اثری که يک فرد يا يک نمايش پر قدرت و استثنايی اجرای آن بر ما می گذارد،اثری خاص است.هنگام تماشا تصوراتی از زيبايی،قدرت سبک،رقت انگيز، و مانند آنها را همراه خود داريم که، در نهايت، می شود بپنداريم که مصداقشان را در پيش پا افتادگی يک استعداد يا يک چهره نه خيلی بد ديده ايم،اما آنچه در برابر ذهن هشيار ما پافشاری خود می نمايد شکلی است که ذهن ما هيچ مرادف فکری برای آن ندارد و ناگزير بايد به راز آن پی ببرد.آوايی تيز،لحنی با حالت استفهامی شگرف می شنود،از خود می پرسد:زيباست؟اين حسی که به من دست داده حس ستايش است؟آيا غنای الحان،فخامت،قدرت بيان همين است؟و آنچه دوباره به او پاسخ می گويد صدايی تيز و لحنی شگرف استفهامی است،تاثيری جبارانه ناشی از موجودی که نمی شناسيم،موجودی يکسره مادی که در او هيچ فضای خالی برای قدرت اجرا باقی نمانده است.و به همين دليل،آثار به راستی زيبا،اگر صميمانه تماشايشان کنيم،آثاری اند که بيش از همه دلسردمان می کنند،زيرا در مجموعه تصوراتی که در ذهن خود گرد آورده ايم حتی يکی را نمی توان يافت که با يک تاثير فردی همخوانی داشته باشد.

به راستی پيش می آيد که با فرار رسيدن خواب آنچه را که شايد در بيداری می کرديم تنها در رويا به انجام برسانيم،يعنی پس از دگرگونی ناشی از خواب،و با افتادن به راه ديگری که در بيداری نمی رفتيم.و داستان يگانه ای ادامه می يابد اما به پايان ديگری می رسد.با اين همه،جهانی که در خواب می بينيم آن چنان متفاوت است که کسانی که به زحمت خوابشان می برد بيش از هر چيز می کوشند از جهان واقعی بيرون بروند.پس از آنکه، ساعتها پياپی،سرگشته با چشمان بسته در انديشه هايی همانند آنهايی غوطه می زنند که در بيداری گرفتارشان می بودند،دلگرم می شوند اگر ببينند که دقيقه گذشته بسيار سنگين از استدلالی بوده است که با اصول منطق و بداهت زمان هال تناقض آشکار دارد،چه اين غيبت کوتاه برايشان به معنی گشوده شدن دری است که شايد اندکی بعد بتوانند از طريق آن از جبر ادراک واقعيت بگريزند،بروند و به جايی کم و بيش دور از آن سری بزنند،و در نتيجه خوابی کم و بيش خوب بکنند.اما خود گام بزرگی است همين که به واقعيت پشت می کنيم،هنگامی که به نخستين مغاکی می رسيم که در آن تلقين به خويشتن،چون جادوگری معجون جهنمی بيماری های خيالی يا بازگشت بيماری های عصبی را برايمان تدارک می بيند،و چشم به راه ساعتی است که بحرانهای سر بر آورده در طول خواب ناخود آگاهمان چنان بالا بگيرد که ديگر خواب نماند.

گفته اند که سکوت نيرويی است.درست از جنبه ديگری،سکوت نيروی سهمگينی است که در اختيار معشوق.سکوت بر دلشوره انتظار دامن می زند.هيچ چيز به اندازه آنچه جدايی می اندازد آدم را به نزديک شدن به ديگری دعوت نمی کند،و چه صدی گريذناپذيرتر از سکوت؟نيز گفته اند که سکوت شکنجه اي است،و می تواند زندانيان محکوم به سکوت را به ديوانگی بکشاند.اما چه شکنجه اي بزرگتر از نه سکوت کردن.که سکوت دلدار را ديدن.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر