پنجشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۹۱

The Town


نزديک 10 روز بود که فيلمی نديده بودم نميدونم چرا اما اينگار فيلم ديدنم تو اين مدت طلسم شده بود و منی که امکان نداشت هفته ايی کمتر از 2 فيلم ببينيم تو اين مدت فيلمی نديدم.شايد وجود انواع سريال رنگارنگی که به مدد دوستان عزيز و بی ادعا زير نويس ميشوند اين وقت رو از من گرفته بود اما راسياتش هر وقت خواستم برم اين فيلم آخری کيارستمی يا يکی از فيلم های ژونه فرانسوی رو ببينيم اينگار حوصله نداشتم خودم رو با اين فيلم هايی که به هيچ وجهه عامه پسند نيستند رو تبيق بدم تا اينکه تصميم گرفتم فيلم شهر بن افلک رو ببينم بن افلک رو تا حدودی ميشناختم با اينکه بازيگر نام آشنايی است اما من بيشتر ايشون رو از فيلم اولی و قبليشون بچه از دست رفته ميشناختم يک اکشن-درام خوب که ريتم بسيار خوبی داشت و آدم را تا انتهای فیلم درگیر می کرد. اکشنی که بيشتر از اينکه درگير تب و تاب و ريتم تند صحنه های زد و خورد بشه درگير احساسات و درام می شد.
 فيلم شهر از اون جمله فيلم هايی است که بار اول که ببينيتش بی شک زمان نزديک به دو ساعت و نيمش شما رو اذيت نمی کند وشما تا پايان با فيلم همراه می شويد اما بعد از اينکه فيلم رو ديدی و اگر کمی در مورد فيلم و فيلمنامش فکر کنيد بيشک می بينيد که فيلم در بعضی جاها شما را راضی نکرده است و بی شک اگر فيلم قبلی بن افلک رو ديده باشيد فيلم قبلی رو بهتر ميدونيد. اما با تمام اين حرف ها بی شک فيلم شهر يک فيلم خوب و خوش ساخت است فيلمی که همانند کار قبلی بن افلک اکشن است اما خود را قرق در صحنه های اکشن نميکند بلکه بيشتر به کاراکتر ها و زندگی و گذشته آنها می پردازد.فيلم شهر در مورد شهری است به نام بوستون شهری که 370 مورد سرقت بانک در يک سال در آن انجام می شود که بيش از 90 درصد از اين دستبرد ها توسط افراد محله ايی چارلز تاون صورت می گيرد محله ايی که کمتر از 1 مايل مساحت دارد اما سرقت بانک در اين محله بصورت يک شغل خانوادگی نسل در نسل منتقل شده.فيلمی که می بينيم در مورد اين شهر است شهری با سارقانش.ما در فيلم کاراکتری به نام داگ مک ری (بن افلک) و 3 نفر از دوستانش را می بينيم که دست به سرقت از بانک ميزنند اما در يک سرقت داگ با رئيس بانک کلر(ربکا هال) رابطه احساسی بر قرار می کند و اين رابطه با مشکلاتی روبرو می شود.ما در فيلم کاراکتری می بينيم به نام جم که دوسته صميمی داگ است او به خاطر داگ يک نفر را کشته و 9 سال به زندان افتاده است. جم   داگ را جزو خانواده خود می داند و دوست دارد آنها با هم در اين شهر به کار خانوادگی خود ادامه دهند اما داگ از اين شهر و اين زندگی خسته است او انسانی است که ناخواسته در اين شغل قرار گرفته است داگ روزگاری به تيم ملی هاکی روی يخ دعوت شده بود و دوست داشت به اون شغل ادامه بدهد اما به دليل اخراج از تيم در اين مسير قرار گرفته بود داگ می خواهد از اين شهر دور شود در حاليکه جم دوست دارد در اين شهر بماند و داگ را نيز با خود نگه دارد.جم در يک سکانس عالی به داگ می گويد ببين داگ اين کار آخر ماست اما اگر با مشکل روبرو شديم من نميخوام دوباره به اون زندان،به اون کثافت دونی برم من ميخوام دادگاهم تو خيابان برگزار شود. اينگار جم ميخواهد به داگ بگويد اين کار تو وجود من است و اين شهر بدن من پس من دوست دارم همينجا،تو همين خيابون ها دفن شم.فيلم شهر بر خلاف خيلی از فيلم های اکشن هاليوودی درگير زدو خورد های فراوان نمی شود ما 3 سرقت بانک در فيلم می بينيم با تعقيب و گريز های خوب. فيلم شهر بيشتر درگير روابط بين کاراکتر ها و شخصيت ها می شود. شخصيتی مثله داگ که به دنبال فرار از اين شهر است. شخصيتی مثله جم که به دنبال يک خانوادست. شخصيت کلر که به دنبال آرامش است و شخصيت سمج و لجوج کارگاه اف بی آی که به دنبال دستگير کردن افراد باند است وبرای اين کار از هيچ کاری دريغ نميکند.
بهترين سکانس های فيلم جايی است که ما داگ و تيمش را در سرقت دوم با نقاب های خواهران روحانی می بينيم فضای ملتهب و نفس گير در حاليکه داگ و دوستانش به ماشين حمل پول حمله کردند ما هيچ صدایی نميشنويم جزو صدای ناقوس کليسا که با نقاب های اين باند مخلوط می شود.
دو تا از اشکالات فيلم منو آزار داد يکی اينکه چطور کارگاه سمج با اون همه تشکيلات در انتهای فيلم تلفن های داگ و کلر را که در حال صحبت با هم بودند رو رديابی نکرد.و اشکال دوم چطور داگی که براحتی گلفروش و همکارش را کشت چرا همان قبل از ماموريت سوم اين کارو انجام نداد.
در آخر بايد از بازی های فيلم هم تشکر کنيم بازی بن افلک خيلی خوب بود بازی کنترل شده اما بی شک بازی جرمی رنر چيز ديگری بود بازيگری که قبل از اين فيلم ما بازی خوب او را در فيلم 28 هفته بعد ديده بوديم و البته بازی جان هام در نقش کاراگاه سمج بازيگری که به خوبی از پس اين نقش بر اومده بود. بقيه بازی ها خوب بود اما بازی اين 3 نفر چيز ديگری بود.

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۹۱

Cowboy Bebop

فی: يادته يک روز به من گفتی گذشته هيچ اهميتی نداره؟ ولی الان اين خود تويی که چسبيدی به گذشته ات!
 اسپايک: خوب به چشم های من نگاه کن فی يکی از اونا مصنوعيه بخاطر اينکه من تو يک تصادف از دستش دادم و از اون به بعد بود من، گذشته رو با يک چشم ديدم و حال رو با چشم ديگه ام و اعتقاد دارم چيز هايی که می بينم همه حقيقی نيست که بايد می ديدم
 فی: به من اين چيزا رو نگو تو هرگز چيزی درباره خودت به من نگفتی الانم نميخواد که همچين چيز هايی بهم بگی.
 اسپايک: من هميشه فکر می کردم که دارم خواب می بينم خوابی که هيچ وقت توش بيداری وجود نداره ولی قبل از اينکه بدونم همه روياها به پايان رسيد
 فی: حافظه من برگشت اما هيچ نتيجه خوبی در پی نداشت هيچ جايی نبود که بتونم به اونجا برگردم و اينجا تنها محلی بود که می تونستم برگردم اونجا ولی حالا تو کجا می خوای بری؟ آخه واسه چی بايد بری؟ يعنی می خوای بگی تو فقط ميری اونجا که کشته بشی؟
اسپايک: من نميرم اونجا که کشته بشم من ميرم اونجا تا ببينم تا حالا زنده بودم يا نه فی

پنجشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۹۱

Traffic 2000

ترافيک يعنی ترافيک ذهنی ما انسان ها از روابت عجيب و غريب بينمون يعنی ترافيکی بين دختر و پدری در دو تقاطع مختلف زندگی .ترافيک يعنی زنی ساده و پاک که برای حفظ بچه اش و زندگيش حاضر می شود دست به جنايت بزند. ترافيک يعنی پليسی که می خواهد پشت چراغ قانون بايستد و از ترافيک عبور کند اما اين چراغ نمی گذارد به مسير درست برود. بی شک فيلم ترافيک تا به امروز مهمترين و بهترين ساخته سودربرگ است.
سودربرگ  در اين فيلم به سراغ مواد مخدر و افراد درگير با آن رفته است جوانانی که از اين مواد استفاده می کنند افراد دولتی که در مقام مبارزه با اين مواد عمل می کنند يا خود درگير تجارت آن شده اند پليس هايی که در خط مبارزه با اين تجارت قرار دارند و البته به سراغ تاجران اين قضيه نيز رفته است و روابط و زندگی آنها رو هم به زيبايی به تصوير کشده است.
فيلم ترافيک کلکسيونی از جوايز سينمايی است فيلمی که 4 اسکار را برده است اسکار بهترين کاگردانی برای سوربرگ،بهترين فيلمنامه و تدوين و همچنين اسکار بهترين بازيگر رل را برای دل تورو.
دل تورو در نقش خاوير پليسی مکزيکی است که در مرز با آمريکا به مبارزه با مواد مخدر و باند های تجارت مواد می پيردازد پليسی که سعی می کند به راه درست برود اما نميتواند در اين مسير موفق باشد شايد گفتن اين ديالوگ از زبان خودش بيانگر همين شکست باشد:ديشب خواب ديدم مادرم يک کيسه روی سرش کشيده شده بود و داشت خفه می شد در حاليکه من نميتونستم بهش کمک بکنم.
ما در فيلم داستان های موازی ديگری را نيز مشاهده می کنيم داستان رابرت ويکفيلد که از طرف دولت آمريکا ماموريت بر خورد با مواد مخدر را بر عهده گرفته است ويکفيليدی که خود درگير مواد مخدر است دختر او که 16 ساله بيشتر ندارد به مواد مخدر روی آورده است و سرگردان در خيابان ها برای به دست آوردن مواد تن فروشی می کند.
يا داستان زنی که برای نجات شوهر و زندگی خود که متهم به تجارت مواد مخدر است دستور به قتل شاهد دادگاه شوهرش را می دهد و داستان پليس هايی که بايد از اين شاهد مواظبت کنند.
فيلم پر است از صحنه های تکان دهنده و البته ديالوگ های زيبا و دلنشين يکی از بهترين سکانس های فيلم جايی است که ويکفيلد در يک سخنرانی رسمی در مورد مواد مخدر رو به رسانه ها جمعی صحبت می کند جايی که او می گويد جنگ بر سر مواد مخدر در واقع جنگ بر سر خانواده های ماست چون خانواده های ما با اين درگيرند و ما نمی تونيم با اونا وارد جنگ بشويم شايد پيام آخر فيلم اين است که بهترين راه مبارزه با اين معقوله بازپروری و آشنا سازی مردم با آن است.
ترافيک فيلمی است که هم ميشه زياد در مورد اون حرف زد اما من می خوام مدتی از اين فيلم بگذرد و شايد دوباره اون رو ديدم و باز از سکانس ترور شاهد دادگاه لذت ببرم و باز با کاراکتر های آن ارتباط بر قرار کنم.
بی شک ترافيک از نظره من بعد مرثيه بر يک رويا آرنوفسکی بهترين فيلمی است که در مورد مواد مخدر ساخته شده است.

چهارشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۹۱

Catch a Fire Poster

آفريقای جنوبی و تاريخی از ظلم،ستم،تجاوز و کشتار سياهپوستان توسط حکومت آپارتاید.کشوری که اسمش با تبعيض نژادی به يادمان می آيد حکومت آپارتاید ايده آلی که در آن دستشويی سياه پوستان از سفيدان جدا شده بود و آنها بايد سفيد پوستان را هميشه با کلام قربان مورد خطاب قرار بدهند. سياه پوستانی که در اين حکومت بايد حتی از داشتن يک زندگی فقيرانه در ترس باشند.البته نام اين کشور ياد آور شخصی به نام نلسون ماندلا نيز است انسانی که بيش از نيم قرن از عمر خود را صرف مبارزه مسالمت آميز با اين حکومت فاشيستی کرد.
پاتريک يک کارگر ساده است او با دو دختر کوچکش و همسر و مادرش يک زندگی آرام را دارد و حتی حاضر نيست اخبار های سياسی رو گوش بدهد او از وقت خالی خود برای آموزش فوتبال بچه ها استفاده می کند اما به يکباره توسط سازمان امنيت به خاطر کار نکره بازداشت و شکنجه می شود اما بعد از اذيت های فراوان مشخص می شود که او بی گناه بوده است بنابر اين او به موزابيک می رود تا در راه مبارزه قرار بگيرد.فردی که نميخواسته در اين جريانات قرار بگيرد وارد بتن مبارزه می شود و ماموريت او منفجر کردن کارخانه ايی است که سال ها در آن کار می کرده است کارخانه ايی که چندين بار ديگر نيز مورد حمله قرار گرفته است اما نابود نشده است اما اينک نوبت پاتريک است که اين ماموريت را تمام کند.
فيلم با نشان دادن صحنه هايی از نلسون ماندلا ادامه می يابد تصويری که بيانگر اين است که تنها راه آزادی بخشش و گذشت است بخشی که هميشه تيکه کلام تمام سخنرانی ها نلسون ماندلا بوده و آن بخشش است.بخششی که بخشی از فرهنگ مردم آفریقای جنوبی شد.
خيلی بيشتر از اين از فيلم انتظار داشتم اما به هيچ وجه فيلم نتونست اون انتظارات منو بر آورده کنه فيلم يه جورايی گم شده بود معلوم نبود اون خانواده افسر نيک و به خصوص اون دخترش کجای فيلم قرار گرفتند با اينکه فيلم بيانگر يک روايت واقعی بود اما فيليپ نويس خوب عمل نکرده بود.

دوشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۹۱

يونيايتد نفرين شده


يونيايتد نفرين شده به نويسندگی ديويد پيس ترجمه ی حميد رضا صدر
يونايتد نفرين شده درباره حضور چهل و چهار روزه ی پرتنش و نافرجام برايان کلاف،مربی نام آشنا و جنجالی انگليسی در باشگاه ليدز يونايتد است.
کتاب خيلی خوبی بود و بی شک خوندنش با اين که کتابی کمی حجيم است توصيه ميشه. ديويد پيس به خوبی تونسته بود اون چهره جنجالی کلاف رو در کتاب بيان کنه.نجواها ايی که کلاف با خود هميشه تکرار ميکرد از جمله نکات خواندی و جالب کتابست و البته اون تنفر کلاف چه در مقام بازيکن در مقابل ليدز يونايتد چه در مقام مربی در روبروی اين تيم و چه در مقام سرمربی گری اين فيلم خيلی زيبا بود.

بخش های زيبايی از کتاب:

دست از خزيدن بر می داری.بر می گردی.دهانت باز مانده.چشم هايت گشاد و خيره.چهری جانی واترز پزشک تيم را می بينی،قرص ماه نگران در آسمانی ترسناک.خون از گونه ات جاری می شود،با عرق و اشک،زانوی راستت درد،درد،درد می کندو تو گوشه ای از دهانت را گاز،گاز،گاز می گيری تا جلو فرياد زدنت را بگيری،تا با ترس بجنگی
نخستين طعم تکه ی فلزی بر زبانت،آن نخستين طعم ترس......
سی هزار تماشاگر يک به يک خواهند رفت.آشغال ها روی زمين چرخ خواهند خورد.شب و برف خواهند رسيد،زمين يخ می زند و دنيا از ياد خواهد برد.....
به پشت درون محوطه پنالتی افتاده ای و آن ها رهايت کرده اند،يک زامبی را
جانی واترز خم ميشود،اسفنجی در دستش،دهانش بر گوش تو،نجواکنان می گويد''زندگی مون چی می شه برايان؟زندگی مون چی ميشه؟''تو را روی يک برانکارد قرار می دهند.تو را روی يک برانکارد حمل می کنند.مربی ات می گويد کفش های لعنتيشو در نيارين.شايد برگرده.از مسير خارج ميدان به داخل رختکن.
تو را روی تخت رختکن قرار می دهند.روی يک ملافه ی سفيد.خون همه جا می پاشد،از روی ملافه تا تخت.از تخت تا کف زمين.....
بوی خون.بوی عرق.بوی اشک.بوی آرو.ميخواهی اين بوها را تا آخر عمر احساس کنی.جانی واترز می گويد به بيمارستان نياز داره.سريع هم نياز داره.مربی ات دوباره می گويد اما کفش های لعنتيشو در نيارين.تو را از روی تخت رختکن بر می دارند. از روی ملافه ی خون آلود.روی يک برانکرد ديگر. از مسير خروجی زمين......
درون آمبولانس.به سوی بيمارستان.به سوی چاقوی جراحی.پايت را عمل می کنند و از مچ تا زانويت زير گچ مدفون می شود.بخيه ها روی سرت.نه ملاقات کننده اي.نه خانواده اي و نه رفيقی.....
فقط پزشک ها و پرستارها.فقط جانی واترز و مربی ات.....
اما کسی به تو چيزی نميگويد،چيزی که خودت ندانی نمی گويد.....
بدترين روز زندگی ات.

به لبه ی دنيا خوش آمديد.به هارتلپولز.
می توانيد از اين لبه ی دنيا در هارتلپولز به پايين سقوط کنيد.به ساحل سيتن کاريو.به قعر ليگ و دوباره برای ورود به ليگ انتخاب شويد.....
خيلی ها هيچ وقت نمی فهمند.خيلی ها هيچ وقت درک نمی کنند.....
ماوای امن آن ها اين جا است.همين جايی که ويکتوريا گراند،زمين فوتبال منطقه ی هارتپولز،با انفجار بمبی فرود آمده از زپلين،آن کشتی هوايی،نفرين شد.همين جايی که سقف هايش سوراخ هستند و آب از آن ها به داخل سرازیر می شود.همين جايی که سطل هايی در اتاق هيئت مديره گذاشته اند تا آب باران را جمع کنند.همين جايی که جايگاه تماشاگرانش چوبی هستند و سقف شان را پر مرغ پوشانده.همين جايی که رئيسش ميليونری چهار فوتی است که پولش را از تجارت پارچه جمع کرده و دستگاه شنود در دفتر و خانه ات کار می گذارند.همين جايی که بازيکنانش به زنان شان خيانت می کنند.ميخواره هستند.دزد هستند و قمارباز و با جوراب های غير فوتبالی پا به ميدان می گزارند.بله مکان امن آن ها همين جا است....