دوشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۹۱

يونيايتد نفرين شده


يونيايتد نفرين شده به نويسندگی ديويد پيس ترجمه ی حميد رضا صدر
يونايتد نفرين شده درباره حضور چهل و چهار روزه ی پرتنش و نافرجام برايان کلاف،مربی نام آشنا و جنجالی انگليسی در باشگاه ليدز يونايتد است.
کتاب خيلی خوبی بود و بی شک خوندنش با اين که کتابی کمی حجيم است توصيه ميشه. ديويد پيس به خوبی تونسته بود اون چهره جنجالی کلاف رو در کتاب بيان کنه.نجواها ايی که کلاف با خود هميشه تکرار ميکرد از جمله نکات خواندی و جالب کتابست و البته اون تنفر کلاف چه در مقام بازيکن در مقابل ليدز يونايتد چه در مقام مربی در روبروی اين تيم و چه در مقام سرمربی گری اين فيلم خيلی زيبا بود.

بخش های زيبايی از کتاب:

دست از خزيدن بر می داری.بر می گردی.دهانت باز مانده.چشم هايت گشاد و خيره.چهری جانی واترز پزشک تيم را می بينی،قرص ماه نگران در آسمانی ترسناک.خون از گونه ات جاری می شود،با عرق و اشک،زانوی راستت درد،درد،درد می کندو تو گوشه ای از دهانت را گاز،گاز،گاز می گيری تا جلو فرياد زدنت را بگيری،تا با ترس بجنگی
نخستين طعم تکه ی فلزی بر زبانت،آن نخستين طعم ترس......
سی هزار تماشاگر يک به يک خواهند رفت.آشغال ها روی زمين چرخ خواهند خورد.شب و برف خواهند رسيد،زمين يخ می زند و دنيا از ياد خواهد برد.....
به پشت درون محوطه پنالتی افتاده ای و آن ها رهايت کرده اند،يک زامبی را
جانی واترز خم ميشود،اسفنجی در دستش،دهانش بر گوش تو،نجواکنان می گويد''زندگی مون چی می شه برايان؟زندگی مون چی ميشه؟''تو را روی يک برانکارد قرار می دهند.تو را روی يک برانکارد حمل می کنند.مربی ات می گويد کفش های لعنتيشو در نيارين.شايد برگرده.از مسير خارج ميدان به داخل رختکن.
تو را روی تخت رختکن قرار می دهند.روی يک ملافه ی سفيد.خون همه جا می پاشد،از روی ملافه تا تخت.از تخت تا کف زمين.....
بوی خون.بوی عرق.بوی اشک.بوی آرو.ميخواهی اين بوها را تا آخر عمر احساس کنی.جانی واترز می گويد به بيمارستان نياز داره.سريع هم نياز داره.مربی ات دوباره می گويد اما کفش های لعنتيشو در نيارين.تو را از روی تخت رختکن بر می دارند. از روی ملافه ی خون آلود.روی يک برانکرد ديگر. از مسير خروجی زمين......
درون آمبولانس.به سوی بيمارستان.به سوی چاقوی جراحی.پايت را عمل می کنند و از مچ تا زانويت زير گچ مدفون می شود.بخيه ها روی سرت.نه ملاقات کننده اي.نه خانواده اي و نه رفيقی.....
فقط پزشک ها و پرستارها.فقط جانی واترز و مربی ات.....
اما کسی به تو چيزی نميگويد،چيزی که خودت ندانی نمی گويد.....
بدترين روز زندگی ات.

به لبه ی دنيا خوش آمديد.به هارتلپولز.
می توانيد از اين لبه ی دنيا در هارتلپولز به پايين سقوط کنيد.به ساحل سيتن کاريو.به قعر ليگ و دوباره برای ورود به ليگ انتخاب شويد.....
خيلی ها هيچ وقت نمی فهمند.خيلی ها هيچ وقت درک نمی کنند.....
ماوای امن آن ها اين جا است.همين جايی که ويکتوريا گراند،زمين فوتبال منطقه ی هارتپولز،با انفجار بمبی فرود آمده از زپلين،آن کشتی هوايی،نفرين شد.همين جايی که سقف هايش سوراخ هستند و آب از آن ها به داخل سرازیر می شود.همين جايی که سطل هايی در اتاق هيئت مديره گذاشته اند تا آب باران را جمع کنند.همين جايی که جايگاه تماشاگرانش چوبی هستند و سقف شان را پر مرغ پوشانده.همين جايی که رئيسش ميليونری چهار فوتی است که پولش را از تجارت پارچه جمع کرده و دستگاه شنود در دفتر و خانه ات کار می گذارند.همين جايی که بازيکنانش به زنان شان خيانت می کنند.ميخواره هستند.دزد هستند و قمارباز و با جوراب های غير فوتبالی پا به ميدان می گزارند.بله مکان امن آن ها همين جا است....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر