چهارشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۹۱

Rebecca 1940


شخصيت نقش فانتين(هيچ وقت اسم او گفته نمی شود)، مستخدمه استخدامی خانم وان هاپر است او هنگامی که همراه با کارفرمای خود در مونت کارلو است عاشق ماکسيم وينتور سرشناس می شود. او دختری به شدت مهربان، دوست داشتينی و خجالتی است. در مقابل ماکسيم مردی مسن تر و گوشه گير است. ماکسيم وفانتين پس از چند روزی آشنایی با هم ازدواج می کنند و بعد از ماه عسل به انگلستان و محل زندگی ماکسيم يعنی قصر ماندرلی می روند. ماکسيم انسانی است که سعی دارد خاطرات همسر اول خود ربکا که سال پيش مرده است را فراموش کند اما فانتين اينگونه فکر می کند که چون اون دختر سطح پايين تری هست بايد هر چی بيشتر خود را شبيه همسر اول ماکسيم کند بنابر اين ميخواهد خود را از هر جهت شبيهه ربکا در آيد. البته اين احساس تحقير و پايين تر بودن فانتين فقط مخصوص خود فانتين نيست بلکه سر پيشخدمت اول خانه که زنی عبوس و گرفته به نام دانورز است نيز هميشه با احساسی تحقير نسبت به فانتين نگاه ميکند اين احساس تحقير در برخورد اول او با فانتين يا نگاه هايش يا توضيحاتی که در مورد خانه می دهد کاملا مشهود است. دنورزا زنی تيره پوش هست که قيافه ای گرفته و نارحت دارد و همواره سعی کرده که با چيدمان خانه ياد و خاطره بانوی سابق خود ربکا رو حفظ کند و تحمل ديدن فانين به عنوان بانوی اين خانه رو ندارد و تلاشش اين است که با کارهايش موجب نارحتی فانتين شود
دليل کارهای او اين است که به شدت ربکا را دوست ميداشته است. ماکسيم در جايی از فيلم می گويد ميدانستم نبايد به اينجا می آمديم چون باز باعث نارحتيمان ميشود. فيلم در نمای اول آشنايی ماکسيم و فانتين رو به دريا آغاز ميشود و ماکسیم با نگاهی درهم و افسره به آب نگاه ميکند. داستان از وقتی که اين زوج وارد قصر ميشوند اکثرا در فضايی ابری و بارانی روايت ميشود در نمای اولی که اين زوج قصر را می بيند هوا به يک باره شروع به بارش باران ميکند در حاليکه تا چند لحظه قبل هوا صاف بوده است. فانتين همواره وقتی در خانه تنهاست گريان است. ماکسيم از ديدن ساحل و آب نارحت و افسره ميشود و فانتين را برای رفتن به ساحل سرزنش ميکند. نمايی که از قصر می بينيم از درون خانه نمايی است که سايه آب باران در حال جاری شدن از ديوارهاست، انگار که تمامی خانه در حال گريستن است. همه چيز خبر از افسردگی و نارحتی ميدهد اينگار که بعد از مرگ ربکا آن هم در آب دريا، اين قصر روی خوشحالی و شادی نديده است. حتی در جايی متوجه ميشويم که بعد از مرک ربکا جشن هايی که متداول در اينجا برگزار ميشد ديگر برگزار نشده. اين نارحتی زوج داستان ما زمانی از بين ميرود که تمام نشانه های ربکا از بين می رود يعنی جايی که خانه به کل در آتش می سوزد. داستان سر و شکل خوبی داشت تا جايی فانتين در فکر شبيه سازی خود به ربکاست اما متوجه اشتباه خود ميشود. تا اواخر فيلم ما فکر ميکنيم ماکسيم عاشق ربکا بوده است و او را به شدت دوست ميداشته است اما به يک باره می بينيم که او از ربکا به دليل عياشی هايش متنفر بوده است. فيلمنامه اقتباسی از رمان دافنه دوموريه عالی است و جای هيچ نقصی با کارگردانی هيچکاک ندارد بازی های فيلم به شدت زيباست به خصوص من بازی فانتين را پسنديدم که به زيبايی نقش يک دختر معصوم را بازی کرده بود  دختری که تمام سعی اش اين است که ماکسيم را خوشحال کند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر