جمعه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۹۰

وقتی مستی پريد


وقتی مستی پريد به نويسندگی مايکل کدنم ترجمه ی ناهيد رشيد
کتاب وقتی مستی پريد از اون جمله کتاب هايی است که بشدت شمار دچار نارحتی و عذاب می کند کتابی تلخ که راوی سرگذشتی تلخ می باشد کتابی است که شما را با غم های يک جوان شريک می کند جوانی که بر اثر يک اتفاق نا خواسته بهترين دوست خودش را می کشد و برای اينکه پدر و مادر بهترين دوستش کمی اميد داشته باشند به آنها تلفن می زند و ادای دوست به قتل رسيده اش را در می آورد تا شايد پدر و مادر دوستش کمی آرامتر شوند شايد همين گفته مايکل کدم که خود نيز روانشناس می باشد در مورد اين معقوله دلنشین باشد مايکل کدم می گويد:بارها شنيده ام که قاتل به خانواده مقتول گم شده تلفن کرده و خود را جای عزيز از دست رفته آنها جا زده است.در چنين حالتی قاتل می تواند دو انگيزه داشته باشد:به تاخير انداختن تحقيقات پليس،و يا عملی مشفقانه و از سر دلسوزی.اين عمل برای بار اول و دوم می تواند عادی باشد.ولی وقتی تکرار می شود بايد به چشم ديگری به آن نگريست.
اين کتاب رو از دست ندهيد بی شک کتابی است که با خواندنش فراموشش نخواهيد کرد.

قسمت های زيبايی از کتاب:

بازرس ان جی چيزی نگفت.دفترچه اش را در جيب کت و خودکار را در جيب پيراهنش گذاشت و ناگهان به من لبخند زد.لبخند می گفت که او حرف مرا باور نکرده است و اين سوال و جواب فقط جزو مراحل عادی کار محسوب
می شوند.در چشم او من جوان خوب و بی آزاری بودم که کمی هول شده است.در ورای اين لبخند،آن دور دست ها بازرس ان جی ديگری ديدم که با قساوت مسلسلی به دست گرفته و گناهکاران را به رگبار می بندد،گناهکارانی که دوستشان نداشت.

سکه در کف دست مرده همانند قرصی به رنگ خاک است.اگر زمين ذوب می شد و فوران می کرد،قطراتش به رنگ و شکل اين سکه به اطراف می پاشيدند.وقتی نوک انگشتان سکه را می گيرند و داخل شکاف تلفن می گذارند سکه هيچ وزنی ندارد.خود را به جای يک مرده زدن آسان است.به نظر می رسد تمام هدف زندگی اين است که خود را به جای يک مرده زد و به صدای سخن گفت که نمی تواند سخن بگويد
"مادر"
"ميد"
"حالم خوب است"
او نمی تواند برای لحظه ای سخن بگويد به نظر می رسد که می نشيند،خودش را جمع و جور می کند،و می کوشد آنچه را اتفاق افتاده،دريابد.
تو کجايی؟"
نگران نباش.حالم خوب است"
و برای اولين بار،دست،گوشی را به سرعت روی تلفن نمی گذارد و به مکالمه پايان نمی دهد.دست می ايستد و به صدا می گويد ادامه بدهد.صدا بايد مکالمه اي را به پايان برساند او می گويد:
ما خيلی نگرانيم.تو را به خدا بگو کجا هستی
نگران نباش"
تو ا به خدا ميد.تو را به خدا.جان من بگو.خواهش می کنم.بگو کجايی"
اين حرف زدن به راه رفتن روی آب می ماند:اول يک گام به جلو،بعد گام بعدی.حرکت روی سطحی که موج می زند.رفتن روی سطحی سيال،روان،و نا مطمئن.سطح آب حرکت می کند،بالا و پايين می رود،انتظار چيزی که اتفاق می افتد به رويا می ماند.همه چيز غير واقعی است.نمی شود از دريا انتظار داشت همان دريا باشد،يا از پاها انتظار داشت پا باشند.قدم زدن روی آب ادامه می يابد.وقتی پاها به جايی از آب که از نور ساختمان ها روشن است می رسند،می ايستند.در اين نقطه آب دريا عميق تر می شود.صدای مرده می گويد:
"من در جای امنی هستم"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر