جمعه، فروردین ۲۶، ۱۳۹۰

چارلی ويلکاکس


چارلی ويلکاکس به نويسندگی شارون مک کی ترجمه ی شعله نوری
چارلی ويلکاکس داستان نوجوانی است که نسل در نسل پدران او کاپيتان کشتی بوده اند اما پدر و مادر او دوست ندارند که او اين مسير را طی کند بلکه دوست دارند او به کالج برود اما چارلی که از نوعی نقيصه در يکی از پاهای خود رنج می برد روزی پس از عمل پايش سوار کشتی ايی می شود برای آن که تب سوار شدن خود را به کشتی بکاهد اما کشتی که او سوار او می شود مسيرش به سمت درياهای آزاد نيست بلکه به سمت خط مقدم جنگ جهانی می رود و چارلی ناخواسته وارد اين جنگ می شود.
کتاب خوبی بود من بخش دوم کتابو بيشتر دوست داشتم به خصوص بخش های مربوط به ورود چارلی به خط مقدم و درگيری

قسمت زيبايی از کتاب:
مادر عزيز،چند ساعتی به آن چه حمله ی بزرگ می گويند،باقی مانده.اگر اين نامه را می خوانيد،به اين معنی است که از اين نبرد جان سالم به در نبرده ام.ميخواهم بدانی من ميان بهترين مردان هستم،حتی يکی از آن ها هم از مسئوليت شانه خالی نمی کند.جوانان خوب نيوفاندلندی.مادر،اين ها بهترين دوستانی هستند که تا به حال داشته ام.مادر،آخرين چيزی که از خاطرم می گذرد،بايد دعا کردن باشد،اما به تنها چيزی که فکر می کنم تو هستی.مادر،می توانم تو را ببينم که کنار تخت من نشسته اي و برايم آواز می خوانی.صورت آرام و مهربان و موهايت را می بينم که زير نور می درخشد.هيچ پسری مادری بهتر از تو نداشته است.من به همه ی آن چه برای من کردی فکر می کنم،و متاسفم آن جا نيستم تا در روزهای پيری از تو مراقبت کنم.اگر خدا بخواهد،روحمان همراه هم خواهد بود.مادر،دوست دارم،واقع دوستت دارم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر