سه‌شنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۹۰

دوست بازيافته


دوست بازيافته کتابی به نويسندگی فرد اولمن و ترجمه مهدی سحابی است
 کتاب داستانش در مورد جنگ جهانی دوم و دو دوست است در گرماگرم زمانه ی پر آشوب و رويدادهای سرنوشت سازی که به استقرار نظام هيتلری انجاميد،دو نوجوان هم مدرسه اي زندگی به ظاهر آرام و بی دغدغه ای را می گذرانند.از اين دو يکی يهودی و ديگری از خاندان بر جسته ی اشرافی است که اين خانواده به طرفداری از هيتلر و نازيسم بر خواسته اند آشنايی و دوستی ساده ی دو همشاگردی دوام چندانی نمی يابد و کشمکش های سياسی و اجتماعی آن دو را کم کم از هم جدا ميکند.سرنوشت يکی تبعيد و گريز و مهاجرت نا خواسته است در حالی که همه چيز می تواند به طرقی و شهرت ديگری منتهی شود هانس يهودی که هم اکنون بيش از 30 سالست از وطنش دور است نامه اي از مدرسه ايی که روزگاری در آن با کنراد همکلاسی بود دريافت می کند نامه ليستی از کشته شدگان دانش آموزان در جنگ است و مطالبه مقداری پول برای بازسازی کرده هانس که هيچ وقت حاضر نيست اين قسمت دوران خود را به ياد بياورد سعی می کند آنها را در قسمتی از ذهنش مدفون کند شايد اين جمله کتاب از زبان هانس بيانگر همين حس او باشد که :زخمی که به دل دارم هنوز باز است،و هر بار که به ياد آلمان می افتم،گويی بر آن نمک می پاشم او به هيچ وجه حاضر نيست در مورد آلمان و آلمانی جماعت فکر بکند چه برسد به اينکه به آنان کمک کند اما او ليست را شروع به ديدن می کند و نامه کشته شدگان را که زمانی همکلاسی او بوده اند را می بيند اما در ليست حرفه مربوط به ه را نميبيند چون دوست ندارد ياد کنراد بيوفتد زيرا او و خانواده اش از هيتلر دفاع کرده بودند اما پس از چند ساعت جرات می کند و قسمت ه را می بيند و اينجاست پايان داستان پيانی که من هيچ وقت اونو فراموش نميکنم اولين سطر پايانی يک کتاب بود که مثله يک پتک به سرم ضربه زد و تا همين الان و شايد ساعت ها بعد از شوکی اين سطر بيرون نميام .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر