شنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۹۰

در جستجوی زمان از دست رفته 5


نگاهی اجمالی به جلد پنجم همراه با بخش های زيبايی از کتاب
در اول شروع مطلب يادآور ميشوم کسانی که کتاب رو اتمام نکردند بهتر است متن رو نخوانند چون ممکن است بخش هايی از کتاب برای آنها اسپويل بشود ممنون.
در جلد پنجم ميبينيم که راوی به طور مخفيانه با آلبرتين در خانه در حال زندگی است و در ضمن علاقه شديد به معشوق خود نيز دستخوش حسادتی زياد نسبت به او و همچنين رابطه های او با ديگران است رابطه های مشکوک که با دروغ های آلبرتين اين شک ها رو بيشتر می کند.راوی دچار شکی نسبت به احساسات آلبرتين شده که آيا او نسبت به زنان و دختران حس جنسی دارد يا نه.راوی همانند سوان در جلد اول در جستجوی زمان از دست رفته دچار نوعی دوگانگی در رابطه اش شده است.در جلد يکم همان گونه که خوانديم سوان نسبت به اودت ضمن ابراز علاقه نوعی حسادت و شک نسبت به رابطه های اودت با ديگران داشت و در نهايت پس از آنکه متوجه شد اودت با زنان ديگر نيز رابطه داشته است دست از اين حسادت برداشت و با اودت ازدواج کرد.در جلد پنجم نيز راوی دچار اين دوگانگی است و در جايی حسادت را اينگونه برای ما روايت می کند:''حسادت را هر قدر هم که پنهان کنی کسی که آن را انگيخته خيلی زود با خبر می شود و به نوبه خود بدل ميزند.می کوشد آدم را گول بزند و آنچه را که رنجش می دهد از او پنهان کند،زيرا در نا آگاهی چگونه می توان دريافت که در فلان جمله بی اهميت چه دروغ هايی نهفته است.جمله ای است که با ترس گفته شده،بی توجه شنيده شده است.بعد،در تنهايی دوباره به اين جمله فکر می کنی و به نظرت می آيد که خيلی با واقعيت سازگاری ندارد.اما آيا آن را درست به ياد می آوری؟پنداری آدم ناگهان درباره جمله و دقت حافظه خودش دچار شکی از همان نوعی ميشود که در جريان برخی حالت های عصبی نمی گذارد به يادآوری که آيا چفت در را بسته ای يا نه،نه در بار اول و نه حتی در پنجمين بار.چنان است که انگار اگر هزار بار هم اين حرکت را تکرار کنی باز حافظه دقيقی در کار نيست که به کمکت بيايد و خلاصت کند.اما دستکم اين هست که می توانی برای پنجاه و يکمين بار هم در را ببندی.در حالی که جمله نگران کننده را در گذشته و در شرايط نامطمئنی شنيده ای که تکرارش به دست تو نيست.آنگاه توجه خود را به جمله های ديگری بر می گردانی که چيزی درشان نهفته نيست و تنها راه حلی که نمی پذيری اين است که از همه چيز بگذری تا دلت نخواهد بيشتر بدانی.کسی که برانگيزنده حسادت است همين که از آن با خبر می شود آن را سوءظنی تلقی می کند که به نظرش توجيه کننده فريب کاری است.وانگهی،اين تو بوده اي که در کوشش برای بيشتر دانستن دروغ و فريب را آغاز کرده اي.''(صفحه 73).و در کتاب می خوانيم که چگونه آلبرتين،عشق راوی دروغ هايی سربند می کند و با وجود اين رفتار باعث آزار و نارحتی راوی ميشود تا جايی که راوی در مورد رفتار آلبرتين و عشقش نسبت به او اينگونه ما را آگاه می کند:"شگفتا که چيز هايی شايد از همه نا چيز تر ناگهان ارزشی استثنايی می يابد آنگاه آن کسی که دوست می داری پنهانشان می کند(يا کسی فقط همين دورويی را کم داشته تا دوستش بداری)!خود رنج الزاما آدمی را دچار عشق يا نفرت کسی که آن را بر انگيخته باشد نمی کند.به جراحی که تنت را به درد می آورد بی اعتنا می مانی.اما در شگفت می شوی اگر زنی که چندی می گفته که تو همه چيز اويی،بی آن که خود همه چيز تو باشد،زنی که ديدنش،بوسيدنش،نوازشش را خوش می داشته ای،با مقاومتی ناگهانی به تو بفهماند که در اختيارت نيست.اين سرخوردگی گاهی خاطره فراموش شده اضطرابی قديمی را زنده می کند که می دانی برانگيزنده اش نه اين زن،بلکه ديگرانی بوده اند که خيانت هايشان در همه گذشته است تداوم داشته است.وانگهی،در دنيايی که عشق فقط از دروغ زاده می شود و چيزی نيست جز نياز عاشق به اين که دردش را همان کسی که برش انگيخته تسکين دهد،با چه جراتی می توان خواستار زندگی بود،چگونه می توان در مقابله با مرگ حرکتی کرد؟برای پايان دادن به رنج ناشی از کشف آن دروغ و آن مقاومت تنها اين چاره ناخوشايند می ماند که بکوشی بر کسی که با تو دروغ می گويد و مقاومت نشان می دهد،برغم خودش و به ياری کسانی تاثير بگذاری که حس می کنی از خودت به او نزديک ترند،بکوشی خود نيز نيرنگ بزنی و نفرت او را بر انگيزی.اما رنج چنين عشقی از آن نوعی است که به گونه ای تسکين ناپذير بيمار را وا می دارد آرامشی مجازی را در تغيير وضعيت خويش بجويد.افسوس که اين گونه راه حل ها کم نيستند.و شناعت اين گونه عشقهايی که فقط از نگرانی زاييده می شوند در اين است که در قفس خود بی وقفه انديشه هايی بی مفهوم می پروريم.گذشته از اين که در چنين عشق هايی معشوقه به ندرت آدمی را از نظر جسمانی کاملا خوش می آيد،زيرا انتخاب او نه از تمايلی آزادانه،بلکه ناشی از قضای يک لحظه اضطراب بوده است،لحظه ای که ضعف روحيه آدمی آن را بينهايت تداوم می دهد و وامی داردش که هر شب دست به اين يا آن آزمايش بزند و تا حد استفاده از مسکّن سقوط کند.''(صفحات 110 و 111).در جای جای کتاب ما باز با ريزبينی ها و اطلاعات عميق راوی در مورد موضوعاتی مثل موسيقی،ادبيات،نقاشی و غيره را به وفور می بينيم و باز هم تشبيهات جالب راوی را با تمام وجود احساس می کنيم مثل تشبيهی که راوی رابطه خود و آلبرتين را به جنگ لفظی آلمان فرانسه تشبيه می کند. يا تشبيه هايی که بارون پس از برگزاری مهمانی که در خانه وردورن برگزار شده می پردازد.شارلوس که از مهمانی داده شده بسيار سرخوش است رو به خانوم وردورن که اينگار نه اينگار او صاحب مجلس و مکان مهمانی بوده است اويی که همه مهمانان حتی سلامی به او نکردند شروع به صحبت می کند صحبت هايی که شبيه تحقيری تمام معنا است. شارلوس اين گونه به وردورن ميتازد:''اسم شما هم با مراسم امشب همراه می ماند.در تاريخ اسم نوچه ای که ژاندارک را برای رفتن به جنگ آماده کرد ضبط است.خلاصه می شود گفت شما عامل اتصال بوده ايد،امکان ادغام موسيقی ونتوی و نوازنده نابغه اش را فراهم کرده ايد،زيرکی درک اهميت بنيادی تجمع شرايطی را داشته ايد که به يک نوازنده امکان می دهد از همه وزنه و حيثيت يک شخصيت برجسته(که اگر بحث خودم در ميان نبود می گفتم يک شخصيت سرنوشت ساز) به نفع هنر خودش استفاده کند،شخصيتی که زيرکی به خرج داديد و از او خواستيد حيثيت اين مراسم را تضمين کند و گوش هايی را برای شنيدن ويولن مورل اينجا جمع کند که مستقيما به زبانهايی که از همه بيشتر شنونده دارند وصل اند.نه،نه، نگوييد اين ها هيچ است.در کاری که اين طور بی نقص به انجام رسيده باشد هيچ يعنی چه.هر چيزی جای خودش را دارد.لادوراس عالی بود.همه چيز عالی بود،همه چيز.به همين خاطر است که نگذاشتم آدمهايی را دعوت کنيد که کارشان به هم زدن جمع است،آدمهايی که جلوی شخصيت های برجسته ای که من آوردم نقش اعشار را بازی می کنند و با وجود آنها هر عددی اعشاری می شود.من اين جور چيز ها را خيلی خوب حس می کنم.توجه داريد،وقتی آدم مراسمی در خور ونتوی و نوازنده نابغه اش و شما و اگر خودستانی نباشد من برگزار می کند،نبايد جايی برای اشتباه بگذارد.اگر لاموله را دعوت کرده بوديد همه چيز خراب می شد.به ماده مخالف و خنثی کننده ای می مانست که يک قطرکوچکش کل معجونی را بی اثر می کند.اگر او بود برقها می رفت،شيرينی ها بموقع نمی رسيد،شربت پرتقال همه را دچار اسهال می کرد.اصلا وجودش نابجا بود.همان اسمش کافی بود که، مثل يک نمايش، از هيچکدام از سازهای بادی صدايی بيرون نيايد،فلوت و اوبوا يکدفعه صدايشان خفه می شد. حتی خود مورل، اگر هم موفق می شد صدای سازش را در بياورد، از پس هفت نوازی ونتوی بر نمی آمد و فقط می توانست ادای بکسمر را در بياورد، و همه هوش می کردند. من که خيلی به نفوذ افراد معتقدم، از بسط بعضی قسمت های لارگو که تا عمق مثل يک شکوفه باز می شد، از نهايت غنای قسمت پايانی که فقط آلگرو نبود و واقعا به نحو بی نظيری شاد بود خيلی حس می کردم که غياب لاموله نوازنده ها را سر حال می آورد و از فرط شادمانی حتی نفس ساز ها را هم باز می کند.گذشته از اين که وقتی آدم همه شاهها را مهمان کرده ديگر دربان را دعوت نمی کند.''(صفحات 234 و 235).يکی ديگر از بخش های زيبای کتاب مربوط به جاهايی می شد که راوی خواب يا بيدار شدن آلبرتين را توصيف می کرد يکی از اين توصيفات اينگونه در متن آمده است:"هنوز دراز نکشيده خوابش برده بود و ملافه هايش،پيچده گردش چون کفنی، با همه چين های زيبايش، از سختی به سنگ می زد.انگار که چون برخی صحنه های قيامت قرون وسطا، فقط سری از گور بيرون داشت، خفته، به انتظار صور اسرافيل. سرش را خواب در باژگونگی، با گيسوان پريشان غافلگير کرده بود. و با ديدن آن تن بيمقدار آنجا افتاده، از خود می پرسيدم اين چه جدول لگاريتمی بود که هر آنچه با آن سر و کاری داشته بود، از ضربه آرنجی تا تماس پيرهنی، با بسط بينهايت بر همه نقطه هايی که در فضا و زمان اشغال کرده بود، و گاه به گاهی ناگهان در يادم زنده می شد، مرا دچار اضطراب هايی چنين دردناک می کرد با آن که می دانستم حاصل حرکت ها و هوس هايی از اوست که نزد زن ديگری،حتی نزد خود او پنج سال پيش يا پنج سال بعد، برايم هيچ است. دروغ بود، اما دروغی که برايش همت جستجوی چاره ديگری جز مرگ خودم نداشتم. اين چنين، با بالاپوشی که هنوز از زمان بازگشتم از خانه وردورن ها در نياورده بودم، در برابر آن تن درهم پيچيده ايستاده بودم، تنی که صورت تمثيلی چه بود؟ مرگ من؟ عشق من؟ چيزی نگذشته آوای تنفس منظمش به گوشم رسيد. رفتم و لب تختش نشستم تا از آن مداوای آرام بخش نسيم و تماشا بهره بگيرم.سپس آهسته آهسته بيرون رفتم تا بيدارش نکنم.''(صفحات 420 و 421 ) .


بخش های زيبايی ديگری از کتاب:

در حافظه هر چه بخواهی هست،حافظه نوعی داروخانه،يا آزمايشگاه شيمی است،که در آن اتفاقی دستت گاه به دارويی آرام بخش و گاه به زهری خطرناک می رسد.(صفحه 455)

حسود با محروم کردن دلدار از هزار لذت بی اهميت او را پريشان می کند اما دلدار آنهايی را که عمق زندگی اش هستند در جاهايی پنهان می کند که حسود، حتی هنگامی هم که می پندارد بيشترين مراقبت و زيرکی را به کار می برد و کسانی دقيق ترين خبرها به او می دهند، حتی فکرش به آنجا راه نمی برد.(صفحه 457).


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر