یکشنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۹

In Bruges

دوستانی که فيلمو نديدند اين مطلب رو مطالعه نکنند چون لذت ديدن يکی از بهترين فيلم های دهه اخير رو از دست خواهند داد.دنيا دار مکافات اعمال ماست شايد اين جمله بتونی تا حدودی فيلم تحسين برنگيز و پر حرف در بروجز رو تا حدودی بيان کنه. شايد نکته اصلی فيلم در سکانسی هست که ری و کن درون موزه به تابلويی گوتيک وار نگاه ميکنند تابلويی که بيانگر جهنم.دوزخ و بهشت است البته بايد توجهه داشتيم باشيم که در فيلم ری به هيچ عنوان به تاريخ و هنر علاقه نداره بر عکس کن که به اين معقوله ها علاقه داره ری در مورد تابلو از کن ميپرسه اين چی رو ميخواهد نشون بده و کن به اون توضيح ميده که اين تابلو بازگو کنند قيامت است و اتفاقات بعد از آن و ری به کن ميگه آيا تو به معصيت و روز قيامت اعتقاد داری؟ و کن جواب می دهد من به اين اعتقاد دارم اگر پيزنی باری دستش بود فقط درو برای او نگه دارم و ری در پاسخ می گه آره اگه بخوای بهش کمک کنی فکر می کنه بارشو ميخوای بدزدی اين دنيايی که ما توش زندگی می کنيم اما برای ری اين شهر حکم جهنمش رو داره و کاگردان با وجود محيط های بکر طوری شهره تاريخی بروجز رو به ما نشون داده که شايد خيلی ها بعد از ديدن اين فيلم هيچ علاقه ايی ديگه برای ورود به اين شهر نداشته باشند.
 
فيلم در مورد شخصی به نام ری است که برای فردی به نام هری کار می کند او در اولين کارش همراه با کن به کليسا می رود تا اولين قتل خود را انجام دهد و در حاليکه در اتاق توبه نشسته به پدر روحانی می گويد من يک نفر رو کشتم و پد روحانی از او ميپرسد تو چه کسی را کشتی؟و ری می گه می گويد تو را و شروع به شليک به او می کند که در اين حال که کشيش سعی داره با تنی تير خورده کشان کشان فرار کنه ری به او از پشت سر تيرندازی ميکنه در حاليکه يکی از گلوله های ری به سر کودکی ميخوره که در جلوی کشيک قرار گرفته بود و ری اونو نديده بود کودک کشته ميشه و ری نميتونه اين خاطره رو از ذهنش فراموش کنه و هری، کن و ری رو به بروجز ميفرسته تا در اونجا کار ری رو تمام کنه چون ری اعتقاد داره کسی که يک کودک را کشته بايد کشته بشه و البته همه بايد قبل از مرگشان شهر بروجز را ببينه و در واقع ميخواد قبل از مرگ ری به او نيز لطفی کرده باشد اما شهر بروجز با تمام معماری ها و موزه ها برای ری معنايی جز شکنجه و آزار نداره و ساعت و روز ها برای او همانند رنجی طولانی است اينگار که اين شهر برای او حکم جهنم رو دارد حتی آشنا شدن او با دختری به نام کلويی نيز نمی تواند او را تسلا بدهد.کلويی که جزو عوامل پشت صحنه يه گروه فيلمبرداری است و البته به يکی از شخحيت های ديگر داستان ما که بازيگر يک سريال به نام جیمی ميباشد که به علت کوتاه بودن قدش مورد توجه قرار گرفته و برای آرامش و تسلا این کوتوله آرامبخش اسب استفاده می کند مواد آرامبخش اسب می رساندفيلم در بعضی مواقع نوعی طنز هجوگونه رو به ما نشون ميده که البته ما نه ميتونيم به اون بخنديم و نميتونيم بی تفاوت از کنار اون عبور کنيم در واقع فيلم به زيبايی با جملات و کلمات بازی کرده جايی که ری که با کلويی آشنا ميشه در اولین قرارش حتی نميتونه نفرتشو از بروجز پنهان کنه و شروع به توهين به بروجز می کنه کلويی به او می گويد تو داری به زادگاه من توهين می کنی ری می گويد می دونی بلژيک برای چه معروف شده؟ برای شکلات و سوء استفاده از کودکان البته اونا شکلاتم ساختند تا از بچه ها سوءاستفاده کنند. ما در فيلم می بينيم که ری نسبت به جيمی نوعی احساس دوستی می کنه و در چند سکانس بعد تصميم ميگيره با موادی که از خونه کلويی دزديه با او و کن به توهم برند تا هر کدام از اين طريق غم های خود را فراموش کنه ری ايی که بر اثر کشتن يه کودک دچار عذاب وجدان و افسردگی شده يا جيمی که به علت کوتاه بودن قدش همين حسو داره يا کن که به دليل گرفتن دستور کشتن ری از هری دوچار اين حسه شده و می خواهد با کشيدن موادی که خيلی وقت پيش اونو ترک کرده بوده خودش رو تسلا بده که در حاله کشيدن کوکايين جيمی اين حرفو ميزنه حرفی که شايد دليل يا عملی بخشی از علل وجود رفتار او باشد بالاخره جنگ بين سياه ها و سفيد پوست ها اتفاق می افتد و من حسابی پدر کوتوله های سياه را در مياورم ری می گويد اين جنگ نيست چون از قبل معلومه تو کدوم جبهه قرار گرفتی اما اگر ويتنامی تو دسته سياه ها قرار بگيرند من طرف اونا را می گيرم که البته ری در سکانسی که با کلويی در رستوران بوده نوع حساسيتش رو نسبت به ويتنامی ها نشون بده جايی که دود سيگارش به يک زوج آمريکايی ميخورد اما اون آمريکايی شاکی می شه و ری در جوابش می گويد شما آمريکاييا بايد خفه شيد چون پدر ويتنامی ها را در آورديد و از اونا معذرت نخواستيد شما جان لنی رو کشتيد و بايد معذرت بخواهيد و کن در اين بحث با ری و جيمی در مورد جنگ سياه ها و سفيد ها می گويد من يک زن سياهپوست داشتم که عاشقش بودم اما او توسط يک سفيد پوست کشته شد حالا من بايد طرف کدام دسته تو اين جنگ لعنتی باشم؟ و کارگردان به چه زيبايی و با چه طنزی جالبی اينگونه نژاد پرستی رو زير سوال می برد در سکانسی که ری می خواهد خود را بکشد اين سوال مطرح می شود آيا يک انسان اين حقو داره که بر اثر يک اشتباه فاهش و مرگ آفرين جان خودشم بگيرد يا نه؟ که باز فيلم در اينجا به زيبايی جواب ما را می دهد ری به پارک مرود تا با ديدن بچه های در حاله بازی به خود يادآور شود چه گندی بالا آورده است و تصميم خود را که خالی کردن يکی تير درون سرش است را راحت تر انجام دهد در اين سکانس کن دارد از پشت با يک تفنگ صدا خفه کن به سمت ری مير رود که روی يک نيمکت نشته اما وقتی نزديک او می شود متوجه می شود که ری ميخواهد خودش را بکشد و به او می گويد اينکار نکن و ری می گويد تو خودت ميخواستی منو بکشی چرا اين حرفو می زنی؟يعنی من اين حقو ندارم؟ و اين سخنان را باحالت گريان بيان می کند و در سکانس بعدی کن به او می گويد بهت پول ميدم و تو از اينجا می ری ميفهمی؟ری می گويد برم انگليس؟کن می گويد مگه ميخوای کشته بشه که بری اونجا؟ و ری با حالت بغض آلود می گويد من می خواهم کشته بشم من يه بچه را کشتم و کن به او می گويد پس بچه بعدی را نجات بده از اين کار بيا بيرون و سعی کن در زندگيت جون يک بچه را نجات بدی. پس از اين سکانس ری با قطار از شهر خارج می شود و ما و ری خوشحال ميشيم که آخر از اين بروجز لعنتی اين جهنم کثيف خارج شديم اما در وسطه راه توسطه پليس بعلت کتک زدن همان دو نفری که در رستوران فکر ميکرده آمريکايين و کانادايی بودن دستگير ميشه و به بروجز برگشته داده ميشه و کلويی او را از زندان آزاد می کند و در اين عين کن به هری زنگ می زند که اون ری رو نکشته چون اون بی گناه بوده و از اينجا به بعد ما بالاخره قيافه هری را می بينيم هری که نماد يک انسان خانواده دوست است و عاشق فرزندانش است و معتقد است هر کس بچه ايی را بکشد بايد کشته بشه و همه قبل از مرگ بايد بروجز رو ببينند خود دست به کار ميشه و تنهايی برای انجام دادن به اصوله اعتقاديش به بروجز مياد در سکانس ربرو شدن هری و کن هر دو با هم به بالای يک ناودون تاريخی می رند تا اونجا به حسابه همديگه برسند کن به هری ميگه من به تو شليک نميکنم چون به تو مديونم اما بدون که اون پسر بی گناهه و ميتونه به راه درست بياد و او را برای چند لحظه متقاعد ميکنه و هری فقط يکی تير به پای او می زند اما موقع پايين اومدن از پله ها هری متوجه می شود که ری به شهر برگشته و فکر ميکنه کن داره به او دروغ می گه و به سمت او گلوله ايی شليک ميکنه که به گردنش کشيده ميشه و به دنبال ری ميره اما کن می بينه نميتونه با اين وضع از پله ها پايین بره پس تصميم ميگيره به بالا برگردد و بايک گلوله هری رو بزند اما در بالا می بيند که هوا حالت مه آلود دارد و برای اينکه توجه ری رو به خود جلب کند خودکشی می کند يعنی خود را از اون بالا پايين می اندازد تا جانش را بدهد و به ری بگويد که هری در شهر است و می خواهد او را بکشد. در پايان داستان هری پس از زدن چند تير به ری فکر می کند که همانند ری در اولين فيلم يکی از گلوله هايش به سر يک بچه خورده در حاليکه گلوله اش به جيمی خورده و هری پس از اين کار خودش را می کشه و ری در حاليکه با برانکاد دارد به بيمارستام ميره می گه من آخر از اين بروجز لعنتی می رم بيرون حالا هر چی ميخواهد بشه اصلا اعدام کنند يا بندازنم، زندان فرقی نمی کنه چون ديگه تو بروجز نيستم تو جهنم نيستم.
فيلم در بروجز همان طوری که اول صحبت هام گفتم حرف برای گفتن زياد داره و بی شک يکی از بهترين ساخته های دهه فعلی سينماست از شخصيت پردازی دو بازيگر اصلی فيلم که ما رو ياد شخصيت های فيلم هفت می اندازد ری که فردی عصبانی زود رنج و عصبی هست و سعی می کند با حرف زدناش نوعی شوخی رو بيان کند و در کل نماد يک جوان نا پخته است تا کن که يک انسان کامل و صبور است و نمادی از يک انسان پخته است فيلم روی مذهب خيلی تاکيد داره اينکه يک پدر روهحانی در يک کليسا کشته ميشه يا کشته شدن يک کودک که نمادی از معصومیت است يا رفتن دو کاراکتر اصلی فيلم به شهری مثله بروجز و ديدن کليساهای مختلف اما نمی توان گفت که فيلم کاملا مذهبی است زيرا با شهر بروجز که بيانگر نوعی تاريخ کليسا است اصلا ارتباط برقرار نميکنیم و همون حسی رو پيدا می کنيم که ری نسبت به اين شهر داره حسه جهنم .فيلم با موسيقی های بسيار زيبا به جلو حرکت ميکنه فيلمبرداری در زمستان اتفاق افتاده که اين خود نوعی سردی و نا ملايم بودن اين شهر رو به بيننده منتقل ميکنه. کالين فارل که با فيلم باجه تلفن استعداد خودش رو به ما نشون داده بود در اين فيلم شاهکار ظاهر شده بود و تا به امروز  بی شک مهمترين نقشه خود رو ايفا کرده است برند گليسون نيز به همين صورت است و نکته جالبی که در مورد دو بازيگر فيلم وجود دارد اينه که هر دو ايرلندی هستند و با کارگردانی انگليسی اين فيلم رو کار کردند.کارگردان و نويسنده فيلم مارتين مک دونا است و اين فيلم دومين ساخته اش است و تا به امروز کاره ديگه ايی در دست ساخت نداره که اين خود نشون دهنده وسواس اين کارگردان عزيز است که کارش در اين فيلم جای هيچ گونه ايرادی نگذاشته بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر