چهارشنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۹

Harry Brown


 کسانی که فيلمو نديدند اين پست رو نخونند
تو نمی تونی صبح بچه دو سالت رو برای هواخوری با کالسکه بیرون ببری به دليل اينکه با يه گلوله جلوی چشمه بچت کشته ميشی تو نميتونی برای رسيدن به همسرت که در تخت بيمارستان است از يک زيرگذر استفاده کنی تا او را ملاقات کنی آخه اگه اينکارو بکنی خودتم ميری رو يه تخت کنار همسرت، تو نميتونی ماشينت رو کنار خونت پارک کنی چون شيشه های ماشينت شکسته ميشه و اگر خودتم بخوای ازش دفاع کنی شکسته ميشی تو نميتونی با دوست دختر به يه پياده روی ساده بری چون مورد آزار و اذيت قرار می گيری
فيلمه هری براون از اون دسته فيلم هايی هست که به دز خشونت و اغتشاش آلوده است و شما با دسته ايیاز اراذل و اوباش روبرو ميشيد که دست به هر کاری می زنيد جوان های کم سن و سالی که تفريحشون کشتن و تجاوز و فروش مواد است و البته جامعه با آنان کنار آمده و کاری به کارشون نداره و البته ما در اين فيلم دنبال اين نيستيم که ببينيم چرا اين جوانان اينگونه رفتار ميکنند و بر اثر چه گذشته يا خانواده اي به اينجا رسيدند بلکه فيلم ميخواد فقط کثافت بودن اين جمع رو نشون بده و دنبال بيان کردن علل و پيدايش اينگونه رفتار نيست شايد سکانس اول فيلم به خوبی بيانگر اين قضيه باشه دسته ايی از جوانان اراذل در حال کشيدن مواد هستند و دو نفر آنان سوار موتور می شند و مادری که بچه ی اش رو برای هواخوری به بيرون آورده است را می کشند و سپس ما در ادامه فيلم می بينيم که شخصيت اول داستان ما يعنی هری اين اخبار رو از راديو ميشنود و هيچ عکس العمل خاصی از خود نشون نميده اينگار اين انسان ها در اين جامعه به اين اخبار عادت کرده اند هری که پيرمرد هفتاد ساله است و بازنشسته نيروی دريايی نيز است همسرهس در حال مردن بر تخت بيمارستان است و برای عيادت همسرش مجبور است مسيری طولانی تری تا بيمارستان را بپيمايد زيرا اگر بخواهد از زير گذری عبور کند ممکن است توسط اين جوانان مورد اذيت قرار بگيرد البته در يکی از اين ديدار ها همسرش در بيمارستان جانش رو از دست می دهد و تنها دوست و همدم باقيمانده برای او لن ميشود که با هر روز چند ساعتی رو با شطرنج ميگزراند اما لن نيز پس از چندين بار آزار و اذيت توسط اوباش بالاخره روزی در يک تونل زيرگذر توسط آنان کشته ميشود و کاراگاهی به نام آليس و همکارش اين خبر رو به هری می دهند و هری به شدت نارحت ميشه و تصميم ميگيره که با تهيه يک اسلحه انتقام دوستش رو از اين جماعت بگيره در ادامه داستان هری برای تهيه اسلحه پيش دو نفر از اين ارازل که در تهيه مواد هم دستی دارند ميرود که يکی از بهترين سکانس های فيلم هم همينجاست هری پس از اينکه می بيند آنها چگونه ازيک دختر سوء استفاده کرده اند آن دو را می کشت و به يکی از آن دو که گلوله ايی به شکمش خورده است می گويد من قبلا اين وضعيت رو ديدم يکی از دوستانم در جنگ مثله تو شده بود او 10 دقيقه از درد فرياد می زد در حاليکه هيچ کمکی از دست ما بر نمی آيد و اون گلوله داشت به سمت جيگرش می رفت و او را از پا در آورد و من هيچوقت اين داستان را تا امروز باسه کسی تعريف نکرده بودم  تو يه احمقی دوسته من يه احمق ساده اگر به حرفه من گوش داده بودی و برای اون دختر يک آمبولانس می گرفتی هيچوقت اين اتفاق باست نمی افتاد چيزی که تو اين فيلم آدمو آزار ميده نقش آليس کاراگاه است که اصلا در فيلم حل نشده و معلوم نيست که به چه دليل يک کاراگاه بايد هميشه چشمانی نيمه اشک گونه داشته باشه و نوعی صدای لرزان در حرف زدنش باشه واقعا آدم نميتونه درک کنه که چرا يک کاراگاه که هميشه با صحنه جرم و جنايت درگير است با ديدن اين قتل ها اينگونه خود را باخته است البته اميده ما در اين فيلم به اين کاراکتر قرار گرفتن او در پايان داستان است جاييکه او نقشش کمی پر رنگ می شود ما در فيلم می بينيم که هری به دنبال مسئول قتل لن است و پس از گرفتن يکی از اراذل که فکر ميکرده او لن رو کشته فيلم موبايل پسر رو ميبينه که از صحنه کشته شدن لن فيلم گرفتن و در فيلم ميبينه که پسری به نام دين  لن را کشته پس به دنبال او می گردد و پس از کشتن دو نفر از هم تيمی های دين بر اسر دويدن به دنبال دين دچار حمله قلبی ميشود و به بيمارستان می افتد و آليس متوجه ميشود که هری قاتل جوانان اراذل است اما هری از بيمارستان فرار ميکند و آليس و همکارش وارد شهر ميشوند تا هری رو پيدا کنند اما شهر بر اثر حمله نيروهای پليس به چندين مراکز اوباش دچار نوعی هرج و مرز شده و ماشين آنان نيز کنترل خودش رو از دست می دهد و آليس و همکارش زخمی ميشود و هری به کمک آنان می آيد و آنها رو به کافه ايی که هميشه با لن به آنجا ميرفته می برد اما ما در ادامه از زبان آليس متوجه ميشيم که صاهحب کافه همان دايی دين است يکی از سکانس های تکان دهنده ديگر فيلم اينجا اتفاق ميفتد جايی که هری و آليس پس از ضرب و شت توسطه دين و داييش به زمين افتاده اند و دايی دين به سراغ همکار آليس می رود که بيهوش است و او را خفه می کند در حاليکه او روی صندلی دست و پا می زند و ما صدای دست و پا زدن او را می شنويم و پس از مردنش دايی دين به او می گويد ياد گرفتی؟هم قشنگ بود و هم آسون پايان فيلم واقعا نا اميد کنند بود همانند کليشه ايی هاليوودی تمام شد اينگار که هری يک قهرمان بوده و پس از کشتن چند اشرار مانند يک قهرمان وارد تونلی می شود که قبلا هيچ وقت جرات عبور از آن را نداشته اينگار که او با چندين انتقام و قتل تونسته امنيت رو به جامعه برگرداند پس از چند سال يا بهتر بگيم پس از سال 2006 که مايکل کين با حضور چند دقيقه ايی خود در بچه های بشر ايفا نقش کرده بود يه بازی قابل قبول از او ديديم فيلم محصول انگليستان به کارگردانی دانيل ببر بود که در سال 2008 در قسمت فيلم کوتاه نامزد اسکار شده بود و اين فيلم دومين کارش بوده اکثر فيلم در محيط تيره و تاريک و بدون خورشيد فيلمبرداری شده که البته نوع آب و هوای انگليس خود به اين قضيه خيلی کمک کرده بود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر