شنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۹

شب های هند


شب های هند/ آنتونيو تابوکی/ سروش حبيبی

شب های هند کتابی است از نويسندگی آنتونيو تابوکی کتاب در مورد  فردی است که به دنبال يکی از دوستانش که يک سالی از او خبری نيست وارد کشور هند می شود و از آنجا وارد يک هتل ماقر می شود و از طريق يک فاهشه که قبلا با دوستش ارتباط داشته متوجه می شود که او در بيمارستان بستری بوده و البته با نوعی فرقه ايی مذهبی در هند نيز ارتباطی داشته او سپس در ادامه به بيمارستان می رود اما آنجا چيزی دستگيرش نمی شود و به سفر خود ادامه می دهد و وارد شهرهای گوناگون ديگر می شود اما در باطن قصد سفر های کوتاه مدت او به هر شر هند فقط پيدا کردن دوستش نيست کتاب به زيبايی نوعی تصوير رو از اين کشور پهناور ارائه کرده است کشوری که دارای مشکلات عديده است و البته با هزاران نوع فرقه و خرافات نيز درگير است که در اين کتاب نگاهی به چند تا از  اين مذاهب هم می شود
قسمت زيبايی از کتاب:بله ولی دريا کجا،فيلادلفيا کجا!سراب هم آنجا کاری ندشت!سراب در بيابان است،آن هم وقتی خورشيد وست آسمان است و آدم از تشنگی می خواهد بميرد.حال آنکه آن روز سرما سنگ می ترکاند.همه جا را برف چرکی پوشانده بود.يواش يواش جلو رفتم.انگاری دريا مرا پيش میکشيد.
ميخواستم با وجود سرما آب تنی کنم.رنگ آبی آن وسوسه ام می کرد و آفتاب توی آب برق ميزد.اما معلوم شد که دريا دورنما بود.نقاشی بود.اين معمار ها روی ديوار بتنی دورنمای دريا را می کشند تا آدم کمتر احساس کند که توی اين شهر کثافت گرفتار است.من با آن دريای روی ديوار دو قدم بيشتر فاصله نداشتم و کيف پر از نامه شانه ام را فرو می کشيد و ته آن بن بست باد بيداد می کرد و زير آن شن های طلايی می چرخيد و تکه های کاغذ پوسيده و برگ های خشک و يک کيسه نايلونی را می چرخاند.يک پلاژ گرفته،در دل فيلادلفيا!مدتی به تماشا ايستادم. عاقبت با خودم گفتم:دريا که پيش تامی نمی آيد.پس تامی بايد برود پيش دريا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر