پنجشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۹۱

Séraphine 2008

هنرمندان گمنام، هنرمندانی که بعد از مرگشان شناخته ميشوند اينان انسان هايی هستند که پس مرگ خود، بشريت را مجبور به تحسين   آثارشان می کنند و اسم و سبک های آنان موجب تحولی در عرصه های مختلف ميشود. اين هنرمندان کسانی هستند که در زندگيشان يا بسيار درون گرا بوده اند يا از طرف نزديکان خود طرد شده اند.
 فيلم فرانسوی- بلژيکی سرافين در مورد يکی از همين نوابغ بشری ست. سرافين لويس خدمتکار ساده ای که سه سال بعد از مرگش مشخص شده چه عجوبه ای در عرصه نقاشی بوده است.
برای ابتدا صحبت بد نميدونم چندين نفر از اين نوابغ رو که پس از مرگشان معروف شده اند را در حوزه های مختلف نام ببرم. شايد مهم ترين نقاشی که بعد از مرگش شناخته شد ونسان ون گوگ هلندی است که تنها 37 سال زندگی کرد که کمتر از ده سال آن را صرف نقاشی کرد و مهم ترين اثر های سبک پسادريافتگر را خلق کرد. ون گوگ در اواخر عمر به علت فشارهای عصبی و روحی دست به خودکشی زد.
 اگر بخواهيم در دنيای علم کسی را نام ببرم که بعد از مرگ شناخته شده است بی شک يوهان مندل اتريشی استحقاق ياد کردن را دارد. کشيشی که امروز به عنوان پدر علم ژنتيک شناخته می شود نظرات او در آن سال ها به دليل نبود رسانه و حمايت دانشکده های علمی شناخته نشد زيرا در آن سال ها نظرات داروين حرف اول را ميزد اما بعد از مرگ مندل در سال 1900 مشخص شد که او چه انقلابی در عرصه علمی بوجود آورده است.
در دنيای ادبيات و شعر افراد زيادی را ميتوان به عنوان انسان هايی معرفی کرد که پس از مرگ شناخته شده اند از معروفترين آنها ميتوان به فرانتس کافکا اشاره کرد که حتی وصيت کرده بود تمام کتاب ها، دست نوشته ها و نامه هايش پس از مرگش سوزانده شود يا ادگار آلن پو نويسنده داستان های کوتاه که تحولی در داستان های جنايی، پليسی ايجاد کرد در دنيای شعر هم ميتوان اميلی ديکنسون را نام برد که پس از مرگ شعرهايش چاپ شد.
 در دنيای سينما بهترين مورد برای نام بردن ياسيجيرو اوزو کارگردان نامدار ژاپنی است که خود و آثارش پس از مرگش شناخته شدند.
 بر گرديم به داستان فيلم سرافين، سرافين داستان تلخ زندگی زنی مهربان و ساده است که دارای نبوغ خدادادی در نقاشی است او زنی است که در جوانی در کليسا راهبه ای به او می گويد نقاشی کند و از آن به بعد نقاشی ميشود تفريح  و اوقات فراقت او. نقاشی کردنی که او اعتقاد دارد ايده هايش و قدرت خلق آثارش را از فرشته گان گرفته است.
 سرافين که ما در فيلم او را از سنين ميان سالی به بعد می بينيم زنی است که از طريق خدمتکاری و رختشويی زندگی خود را می چرخاند. اما در يک مهمانی يک کلکسيون دار آلمانی به نام ويلهم اوهد يکی از نقاشی های او را که صاحب خانه آن را به گوشه ای انداخته است می بيند و متوجه نبوغ سرافين ميشود.
سرافين زنی تنها و معصوم است که حتی قدرت مالی خريدن رنگ های مورد نظر خود برای نقاشی هايش را ندارد او در سکانس هايی که کارگردان به زيبايی به تصوير کشيده است نحوه تهيه و درست کردن رنگ هايش را به ما نشان می دهد او از خون حيوانات، لجن موجود در مرداب ها، گياهان وحشی و روغن شمع های نظری موجود در کليسا رو برای اين کار مورد استفاده قرار میدهد. او روغن شمع های کليسا را با حالتی معصومانه - لبخند گونه و پوزش خواهانه در مقابل مجسمه حضرت مريم بر می دارد.
 ويلهم پس از اولين ديدار خود با سرافين، دچار حيرت ميشود او نمی داند چگونه است که زنی که تاکنون هيچ آثار نقاشی شاخصی نديده است از سبک های نقاشی قرون وسطا پيروی ميکند و به زيبايی تمام اين آثار را خلق ميکند. ويلهم اما بعد از چندين ديدار با خدمتکار خود يعنی سرافين مجبور ميشود به علت حمله آلمان به فرانسه در جنگ جهانی اول دهکده سکونت خود را ترک کند اما سال ها بعد به دنبال سرافين می آيد و او را اميدوار ميکند که نقاشی هايش را با قدرت بيشتری ادامه دهد تا او برايش در پاريس نمايشگاهی تشکيل دهد اما به علت بحران های اقتصادی آن سال ها هيچ وقت نمی تواند اين کار را انجام دهد و سرافين نيز به دليل فشار های روحی سر از بيمارستان روانی در می آورد و تا آخرين سال های عمر خود نيز در همان جا به سر ميکند.
 فيلم سرافين بی شک يک شاهکار به تمام معناست که در آن زندگی يک عجوبه در فضاهای بکر روستايی به تصوير کشيده شده است. زنی تنها که تنها دوستش نقاشی هايی است که شبانه خلق می کند و در مراحل پايان خلق شاهکار های خود سرود های مذهبی می خواند. 
سرافين، فيلمی است که فيلمنامه و کارگردانی آن دارای کمترين نقصی است نماهای باز که از دست های سرافين در حال قدم زن در دشت ها گرفته شده عالی  است و روح انسان را سيقل می دهد.
 مارتين پروو فرانسوی به زيبايی هر چه تمام دنيايی از درام خلق کرده، درامی غم انگيز که با موسيقی فيلم در نقاطی به اوج سرخوردگی انسان اشاره ميکند. شايد يکی از استادانه ترين کارهای پرو در مقام کارگردانی فيلم، سکانس پايانی است. آن لانگ شاتی که سرافين را در حال رفتن به کنار درختی نشان ميدهد سرافين با صندلی در دست در حال رفتن به کنار اين درخت است او ديگر از دنيا خسته شده وه به دنبال اميدی ديگر می گردد که شايد آن درخت آن اميد جديد را به او بدهد و شايد لحظه نمادينی از مرگ او باشد.
 بازی خانوم بولاند مورويک يک بازی استثنايی است بازی اي يک دست که در لحظاتی اشک را از چشم بيننده می گيرد. يکی از بارزترين اين سکانس ها که اوج هنر اين بازیگر را نشان می دهد سکانسی است که در در حال نشان دادن نقاشی خود به اهالی دهکده است همه اهالی دچار تعجب و حيرت از اين آثار شده اند اما يکی از بازديدکنندگان از او سوال زير را می پرسد:
" تا حالا عاشق شده ای؟
 -وقتی جون بودم عاشق شده ام اما عشقم پس از مدتی از پيسم رفت.
- چرا به دنبالش نرفتی؟
 -وقتی ادم نقاشی ميکنه هميشه تصويرهايی در درونش ثبت ميشود و هميشه به ياد اوناست. من هنوز به ياد اونم چون تصويرش درونم هک شده.
 اگر به سينمای هنری علاقه منديد اين فيلم را بازی تحسين بر انگيز مورو از دست ندهيد بعد از فيلم آمادئوس، توماس فورمن بهترين فيلمی است که درباره يک هنرمنده ساخته شده و من ديده ام.

پی نوشت: سرافين که در سکانسی که ويلهم نا اميد شه به او می گويد:" می دونی آقا من وقتی اميدم را از دست ميدم به دشت ميرم، مرم پيش درختان، گل ها با اونا حرف می زنم و اونها بهم اميد ميدند."

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر