یکشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۹۰

تهران در بعد اظهر


تهران در بعد اظهر/ مصطفی مستور
مجموعه اي از 6 داستان کوتاه بود. در کل داستان های مجموعه داستان های بدی نبودند و من از دو داستان اين مجموعه خوشم اومد. يکی داستان "تهران در بعد ازظهر" که در مورد انسان های ساکن در شهر شلوغ و پر حادثه تهران بود که داستان روايت های مختلفی از زندگی ساکنانی را روايت می کند. مثل زندگی فردی که همسرش سه سال قبل در يک جنايت کشته شده و در پی اين سوال است که اگر خدايی وجود دارد چرا اين اتفاق برای او که تاکنون هيچ خطايی انجام نداده است صورت گرفته يا زندگانی زن و مردی که به يکديگر نمی رسند. اکثر روايت های که در اين داستان مطرح ميشود روايت هايی غمناک است، روايت هايی که از شکست و سرخوردگی انسان های ساکن در شهر تهران صحبت می کند و روايت ها با بغض و اشک يکی از کاراکترها به پايان ميرسد. داستان ديگری که از اين مجموعه پسنديدم داستان "چند روايت متعبر در باره ی دوزخ بود". داستان در مورد دختری تن فروش است که قسمتی از سرگذشت خود را که از چه روزی شروع به اين کار کرد را بيان می کند. دختر داستان ما اما روزی در مواجه با يک مشتری اتفاقی عجيب برايش می افتد. مشتری با خواهش از او اسرار دارد که کاری انجام ندهد و فقط با هم صحبت کنند، صحبتی در مورد زندگی و شرايط آن. شايد نقطه جالب و قابل تامل اين داستان پايان جالب و شوکه کننده اش بود که واقعا هم از طرفی آدم را به فکر فرو ميرود که چقدر آدم ها در عين دوری به هم وابسته و نزديک هستند و از طرفی ديگر سرگذشت خيلی از آدم ها به يکديگر وابسته است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر