سه‌شنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۹۱

ابر قورباغه و پای عسلی

ابر قورباغه و پای عسلی/ هاروکی موراکامی/ مترجم: فرناز حائری/ ناشر: حرفه نویسنده

موراکامی، موراکامی و باز هم موراکامی بی شک او يکی از بزرگترين نويسده های زنده حال حاضر دنيای کنونی ماست نويسنده توانمند که خوانندگان فارسی زبان بی شک يکی از آثار ترجمه شده او را مطالعه کرده اند نويسنده ايی که در برخی از داستانهايش به شدت همانند سبک کافکا عمل می کند تلقينی از رويا و خواب و بيان مشکلات انسان مدرن امروز در زبان های گوناگون. ابر قورباغه و پای عسلی جزو اون مجموعه داستان کوتاه هايی است که با وجود داشتن چند داستان تکراری از جهت اينکه قبلا ترجمه شده اند بايد خوانده شوند تا قدرت يک نويسنده را در بيان و ترسيم سازی انسان امروزی بهتر درک کنيم انسان هايی که موراکامی در داستان هايش خلق می کند و مشکلاتشان را بیان می کند انسان های فقط درون رمان ها نيستند انسان هايی هستند که در دنيای کنونی ما زندگی می کنند و ما هر روزه از کنار آنها ميگذريم و شايد يکی از انسان هايی داستان موراکامی خود ما باشيم. مجموعه داستان کنونی داستان های از سرگشتگی انسان های زمان ما، زلزله و ترس وجودی از اين حادثه، روابط انسان ها، عشق و تنهایی را در بر می گیرد.  در ادامه در مورد موضوع هر داستان کوتاه خلاصه و نوشته ايی می نويسم.

ابر قورباغه توکيو را نجات می دهد
داستانی است با سبک سورئال که در رويا، خواب و واقعيت روايت می شود. کاتاگيری کارمند بانک و انسانی تنهاست که هيچ دوست و آشنايی در زندگی اش ندارد او اين چنين خود را معرفی می کند."من يه آدم کاملا معمولی ام. کمتر از معمولی. دارم کچل می شم، و شکم در می يارم، ماه پيش 40 ساله شدم. پاهام صاف ان. دکتر اخيرا بهم گفته مستعد ديابت ام. سه ماه يا بيشتره که خوابيدم- و بايد بابتش پول می پرداختم. تو اين بخش منو به خاطر توانايی تو پس گرفتن وام ميشناسن، ولی احترام واقعی برام قائل نيستن. حتی يه نفر از من خوشش نمی ياد، نه تو کار، نه تو زندگی شخصی. نمی دونم چطور بايد با مردم حرف بزنم، با غريبه ها بد تا می کنم، به همين خاطر دوستی ندارم. هيچ توانايی ورزشی ندارم، گوش موسيقی ندارم، کوتاهم، دچار انقباض پوست ام. نزديک بين ام و آستيگمات. زندگی مزخرفی دارم. تنها کاری که می کنم خوردن و خوابيدنه. حتی نمی دونم چرا زنده ام."
اما روزی او با موجودی عجيب الخلقه و بزرگ بنام قورباغه مواجه می شود. موجودی که تفکرات فلسفی خودش را دارد. اين ابر قورباغه از اينکه کاتاگيری آنارکانينا را نخوانده است متعجب است. اين قورباغه بدنبال مبارزه با کرمی است که در زیر شهر توکيو لانه کرده است و به دنبال زلزله در اين شهر است و هدف قورباغه نابودی اين کرم است تا جان پنجاه هزار شهروند را نجات دهد اما در اين مسير نياز به شجاعت مضاعف دارد و دوست دارد در هنگاميکه با کرم مبارزه میکند کسی او را تشويق و حمايت کند و به او قوت قلب بدهد تا در اين مبارزه پيروز شود. قوت قلبی که خود کاتاگيری به دليل فقدان یک زندگی آرام آن را از دست داده است حالا بايد اين فقدان از دست رفته به کمک اين قورباغه بيايد تا از يک فاجعه انسانی جلوگيری کند.

تايلند
همه ما در وجودمان يک سنگ داريم و زندگی و مرگ هر دو به يک اندازه دارای ارزش هستند پس بايد به هر دو آنها توجه کنيم. ساتوسکی پاتولوژيستی است که برای استراحتی يک هفته ايی وارد تايلند شده است.او که بيش از 5 دهه از زندگی خود را گذرانده است دچار نوعی سرافکندگی درونی شده است. او از نظر علمی و کاری يک انسان موفق است اما از اتفاقی که در سال های جوانی اش بر او گذشته است بسيار نارحت است و خود را نبخشيده است. او در جوانی هنگاميکه حامله شده بوده بچه خود را سقط کرده است و اين سنگ وجودی خود را از بين برده، اما در اين سال های تنهايی به شدت از اين کرده خود نادم است. ساتوسکی برای چند روز به تايلند آمده تا کمی استراحت کند و راننده ای به نام نيمت که توسط يکی از دوستانش به او معرفی شده است مسئول راهنمايی و راننده او در اين چند روز است. نيمت که در سطرهايی به اين دکتر می گويد همانطور که شما با طبابت بدن انسان ها را سالم می کنيد کسانی نيز بايد روح های آنان را تسفيه کنند و نيمت او را به پيش طالع بينی می برد که خبر از خوابی تلخ به او بدهد. شايد مهمترين اشتباه و نفرت ساتسوکی را بتوان اينگونه در سطرهای کتاب جستجو کرد." او به بچه ای فکر کرد که هرگز به دنيا نياورده بود. بچه را از بين برده بود، به چاه بی انتهايی انداخته بود. و بعد 30 سال وقتش را صرف نفرت از يک مرد کرده بود. اميدوار بود که او در عذاب بميرد. برای اينکه چنين اتفاقی بيفتد، از ته دل آرزوی يک زلزله کرده بود.به خودش گفت، به عبارتی، من باعث زلزله شده ام. او قلبم را به سنگی تبديل کرد. او بدنم را به سنگی تبديل کرد. در کوه های دور دست، ميمون های خاکستری در سکوت به او خيره شده بودند. زندگی و مرگ به يه اندازه ارزش دارن.'' ساتوسکی که به گفته نيمت همانند خرس های قطبی زندگی کرده بود."خرس های قطبی حيوان هايی تنهايی اند. اونا فقط يه بار در طول سال جفت گيری می کنن. يه بار تو کل سال. تو دنيای اونا عاطفه ی بين نر و ماده وجود نداره. يه خرس نر و يه خرس ماده خيلی اتفاقی يه جايی تو اون گستره ی يخ زده همديگه رو می بينن، و جفت گيری می کنن. خيلی طول نمی کشه. و وقتی کارشون تموم شد، خرس نر از ماده فرار می کنه، انگار که در حد مرگ ترسيده باشه: اون از اونجايی که توش جفت گيری کردن فرار می کنه. پشت سرشم نگاه نمی کنه. بقيیه سال عميقا تو تنهايی زندگی ميکنه. ارتباط دوجانبه-ارتباط بين دو تا قلب- برای اونا وجود نداره."

يک پنجره
داستانی کوتاه در مورد جوانی است که درسال آخر فارغ التحصيليش از دانشگاه برای بدست آوردن درآمد اضافی به موسسه ایی می رود که وظيفه آن فرستادن و پاسخگويی نامه افراد گوناگونی است. افرادی که از فرط تنهايی مجبور به نامه نگاری و درد و دل از اين طريق هستند.


منظره با اتو ذغالی
آتش قدمتی پنجاه هزار ساله دارد و در اين سال های دراز اتفاقاتی را يا به راه انداخته و يا مناظره گر آن بوده است. اما آتش يک همراه کننده ساده انسانی است که همانند شعله های نارنجيش دارای صداقت و صافی است. دختری که سال آخر دبيرستان خود را رها کرده و هم اکنون در شهری دور از خانواده همراه با پسری جوان زندگی می کند و تنها دوست اين زوج مردی میانسال است که او نيز زن و دو فرزند خود را رها کرده و به اين شهر ساحلی آمده است و تنها لذت و ساعات آرامش او بر قراری آتش بوسيله کنده هايی است که در ساحل يافت می شود و دختر نيز در راه اندازی  و نظاره کردن آتش او را همراهی می کند. آدم های اين داستان نيز باز انسان هايی تنها و فراری از جامعه و خانواده خود هستند انسان هايی که هيچ کس آنها را درک نمی کند و به آتش روی می آورند شايد که اين آتش با داغی خود يخ درونی آنها و تنهاييشان را آب کند. اين آتش شده است همدم آنها،همدمی که ساعات پر لذت خودرا به نظاره کردن شعله های آن می گذرانند.

سقوط امپراطوری روم
داستان بسيار کوتاه از شرح حال نويسی زندگی چند روزه يک جوان است.

لدرهوزن
داستانی است در مورد والدين زنی که سال ها قبل از هم جدا شده اند و علت جدايی آنها اين است که روزی مادر خانواده برای سفری به آلمان می رود و از شوهر خود ميپرسد که چه چيزی سوغات ميخواهد و شوهر جواب می دهد يک لدرهوزن( نوعی شلوارک آلمانی). او به فورشگاهی معتبر برای گرفتن اين درخواست شوهرش می رود اما متوجه می شود که جزو قوانين اين فروشگاه معروف اين است که هر کسی که اين شلوارک را می خواهد بايد خود اينجا حضور داشته باشد و در تن خود اين شلوارک رو پرو کند. زن با سختی فراوان کسی را پيدا می کند که هم اندازه شوهر خود باشد و پس از پوشيدن لدرهوزن توسط مرد غريبه، به دليل شباهت های زياد مرد غریبه. شوهرش برايش متجسم می شود و پس از سال ها زندگی آرام و بدون مشکل متوجه می شود که چقدر از شوهرش متنفر است بنابراين از او جدا می شود.

فيل ناپديد می شود
در ظاهر داستان گم شدن تنها فيل موجود در  يک شهر است. فيلی پير و خسته با قفلی بر پای به ناگهان ناپديد می شود و راوی داستان آخرين فردی است که اين فيل را ديده است. فيل ناپديد ميشود در واقع احساسات و قسمت های نيک ما انسان های امروزی هستند که گم نمی شوند بلکه به يکباره بدون اينکه کسی متوجه آن بشود و با وجود ختوط قرمزی که ما برای آنها در زندگی داريم از زندگی و جامعه ما ناپديد می شوند و پس از گذشت زمانی ديگر کسی سراغ آنها را نمی گيرد زيرا آن خصلت ها از ياد رفته است.

پای عسلی
داستان کوتاه ديگری از اين مجموعه است که قبلا در مجموعه داستان خوبی خدا که انتشارات ماهی آن را چاپ کرده بود خوانده بودمش ومترجم باز زحمت ترجمه آن را به خود داده بود و اين داستان را دوباره ترجمه کرده بود. داستان در مورد زندگی سه انسان است که در دانشگاه با هم آشنا می شوند و تشکيل يک گروه و اکيپ خودمانی با هم را ميدهند.يک دختر و دو پسرکه هر يک بر اثر يک نظريه بسمت رشته ادبيات آمده اند. روابط آنها روابط خوب و صميمی است اما پس از آنکه دو نفر از آنها به نام های سايوکو و تاکاتسوکی با همدیگر ازدواج می کنند جوپنی دچار يک عذاب می شود. جوپنی که عشقی بيشتر نسبت به آن دختر داشته پس از مدتی با اين روند کنار می آيد و اين دوستی ادامه می يابد و....

هيولای کوچک سبز
داستانی ديگر با سبک کافکايی از اين مجموعه است زنی پس از اينکه شوهرش به سر کار می رود از خواب بيدار ميشود و می بيند که يک هيولای کوچک سبزی از باغچه اش به بيرون از خاک می آيد و نسبت به او طلب عشق می کند. موجود در بيان خواسته خود صادق است اما زن صاهبخانه به شکنجه او روی می آورد. اين داستان نیز نمادی از عذايب هايی است که يک انسان نسبت به عشق يا معشوق خود روا می دارد و با هر جواب رد دادن به خواسته های آنان در واقع شکنجه ايی سخت ميکند جسم و روح آنان را.

دومين حمله به نانوايی
زوجی جوان که مدت زيادی از ازدواجشان نمی گذرد شبی در خواب هردو همزمان بر اثر گرسنگی اتفاقی از خواب بيدار می شوند و درخانه شان به دنبال غذايی برای پر کردن شکمشان می گردند اما چيزی يافت نمی کنند ومرد در اين اثنا خاطره ای از زمان جوانی اش و قبل از آشنايی با همسرش را بيان می کند. از زمانی که با يک رفيق صميمی اش کارتون خوابی می کرده. ولگردانی بوده اند که برای پر کردن شکمشان دست به هر کاری می زده اند و در شبی به يک نانوايی حمله می کنند اما صاحب مغازه برخورد عجيبی با آنها می کند. مغازه دار به آنان می گويد اگر مدتی موسيقی کلاسيک واگنر را گوش دهند در عوض می توانند هر چقدر خواستند نان بردارند آن دو نيز اين کار را انجام ميدهند. هم اکنون سالها از آن واقعه می گذرد و زن اسرار دارد که با شوهر خود بار ديگر اين کا را تجربه کند و....

تونی تاکی تانی
تونی تاکی تانی انسانی از بدو تولد تنهاست که سعی دارد اين تنهايی و نداشتن خاطره از نزديکانش را حفظ کند. او که نام اولش بر گرفته از دوست پدرش که افسر آمريکايی بوده است 3 روز پس از به دنيا آمدن مادر خود را از دست می دهد و با پدرش که حرفه نواختن موسيقی را در کافه ها پيش گرفته زندگی می کند. پدری که نه برای او پدری می کند همانند خود پسر که هيچ وقت برای او پسری نکرد. رابطه اين پدر و پسر يک رابطه معمولی و ساده بدون هيچ احساسی است. تونی که حرفه نقاشی را در جوانی در پيش گرفته در 35 سالگی با دختری که 15 سال از او کوچکتر است آشنا می شود و با او ازدواج می کند.زن او علاقه شديدی به خريد لباس دارد و تونی با اين روند تا مدت مديدی کنار می آيد تا اینکه....

درباره ی ديدن دختر 100 درصد ايدال...
داستان ديگری است که در کتابی با يک ترجمه شبيه به همين ترجمه بصورت يک مجموعه داستان چاپ شده است و مترجم باز زحمت ترجمه اين اثر را به خود داده است. همانطور که از اسم داستان پيداست، داستان معلوم است در مورد چه هست. راوی با ديدن دختر دلخواه خود داستانی زيبايی از آشنايی يک زوج را تعريف ميکند. زوجی که در نوجوانی همديگر را می بينند و هر دو به اينکه طرف مقابل، 100درصد ايده آل اوست اذعان دارند اما اينکه هر دوی آنها اينقدر به هم نزديک باشند برای آنها شوکه کننده است پس آنها تصميم می گيرند از همديگر جدا شوند با اين دليل که اگر 100 درصد ايده آل هم باشند باز دست تقدير آنها را به هم می رساند و....

پيام آور جاز
شرح حال کوتاهی از زندگی موراکامی است که مترجم آن را از مصاحبه موراکامی با نيويورک تايمز به سال 2007 به فارسی برگردانده است. در مصاحبه موراکامی از علاقه اش به موسيقی و الهامی که از موسيقی در نوشته هايش گرفته است صحبت می کند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر