دوشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۹

رويای آدم مضحک


 رويای آدم مضحک
نويسند:داستايفسکی
مترجم:رضايی
رويای آدم مضحک مجموعه از هفت داستان کوتاه از اين نويسنده بزرگ ادبيات است در ادامه سعی ميکنم در مورد هر داستان توضيح کوتاهی بدهم

آقای پروخارچين:اولين داستان اين مجموعه ميباشد که داستان در مورد پيرمردی به نام پروخارچين است که به مدت بيش از 20 سال است که در خانه ايی زنی مستاجر ميباشد اين فرد به دليل نا آگاه بودن از شرايط جامعه و منزوی بودن هميشه در محافل خانه مورد تمساخر ساير مستاجرين ديگر قرار می گيرد پروخارچين نيز هر از گاهی با زبان تيز جواب هم خانه های خود را می دهد در ادامه داستان ما متوجه می شويم که اين پيرمرد به سختی ميتواند مخارج خود را تامين کند و حتی در غذا خوردن دچار مشکل می شود پروخارچين که هيچ دوست و خانواده ايی ندارد در يک روز از خانه خارج می شود و بعد از 3 روز در حاليکه دچار حالت ديوانه واری شده به خانه بر ميگردد او که دچار ترسی ديوانه وار شده دائما از گرسنه شدن يا بی خانمان شدنش يا بی کار شدنش در آينده حرف ميزند و پس از چندين روز از دنيا می رود هم خانه هايش با بررسی اتاق او متوجه می شوند که پروخارچين در اين همه مدت مبلغ هنگفتی را در حاليکه نوعی قيافه ژنده پوشی داشته و غذای اندک می خورده و اجاره نصف ميداده جمع کرده.داستان به زيبايی تونسته بود ابعاد زندگی يک انسان مريض را به ما نشان بدهد

پولزنکوف:داستان دوم اين مجموعه در مورد مرد جوانی به نام پولزنکوف است که بصورتی دلقکی امرار معاش می کند اما به هيچ وجه از داشتن اين شغل راضی نمی باشد روزی در حين کار از تماشگرايش می خواهد که داستان زندگی خود را برای آنان بازگو کند و می گويد که در 6 سال پيش در اداره کار می کرده که روزی مردی به او رشوه اي داد و او قبول کرد در حاليکه به دختر اين مرد هم دل بسته بود اما اين مرد بعدا با اوردن عذر و بهانه ايی پول را از او می گيرد و پولزنکوف که يک شوخی ماه آوريلی با اين فرد می کند در واقع همه چيزش را از دست می دهد و حکم اخراج خود را با شوخی خود امضا  می کند
و به روزگار فعلی می افتد.داستان در ابتدا ريتم کندی داشت و ممکن است در ابتدا کمی حوصله تان سر برود اما هر چه از داستان بيشتر می گذرد جزبياتش بيشتر می شود به خصوص پايان عالی داستان

دزد شرافتمند:داستان سوم مجموعه است.آستافی بعنوان مستاجر وارد خانه اي می شود او پس از رودر رو شدنش با يک دزد در خانه برای صاحبخانه خود داستانی به عنوان دزد شرافتمند در موردی فردی هميشه مست به نام يميليان را تعريف می کند پيرمرد ژنده پوشی که آدم بسيار بی آزار و ساکت اما هميشه مست و بی کار است آستافی برای مدتی از اين پيرمرد در خانه اش به مهربانی نگه داری می کند اما روزی که شلوارش را پيدا نمی کند تهمت دزدی به او می زند اما يميليان می گويد که او آن
شلوار را بر نداشته و از نارحتی برای مدتی از خانه آستافی بيرون می رود و پس از مدتی با حالت مريضی بر می گردد و در واپسين لحظات مرگش اعتراف می کند که او شلوار را دزديده و از آستافی می خواهد تا او را ببخشد و سپس از دنيا می رود داستان به نحو زيبايی تنهايی و شکست يک انسان مست را نشان داده بود و آدم با خواندن پايان داستان با اين فرد به شدت همزاد پنداری خواهد کرد احساسات آستافی به عنوان يک انسان حامی به زيبايی به تصوير کشيده شده بود کسی که نسبت به يميليان نوعی احساس پدراگونه داشته است

درخت کريسمس و ازدواج:داستان چهارم مجموعه که از زبان فردی نا شناس گفته می شود که در 5 سال قبل کريسمس را خانه يکی از دوستانش به همراه افراد ديگری مهمان بوده است  در اين جشن دختر 11 ساله صاحب خانه به دليل مهريه ايی 300 هزاری مورد توجه است اين دختر که همبازيش پسر معلم خانه اش می باشد در 5 سال بعد ما با صحنه کليسايی مواجه می شويم که اين دختر 16 ساله اش شده و فردی که از روزگاران قديم دندان طمع برای بدست آوردن پول دختر تيز کرده هم اکنون در حاليکه دختر هيچ علاقه خاصی به او ندارد در حال ازدواج با او است.داستان در ابتدا با نوعی شروع کسل کننده آغاز می شود دستان در بيان حسادت و طمع ورزی انسان ها خوب عمل کرده بود و به زيبايی توانسته بود شخصيت يک فرد هريس و خواستگاری خبيث را نشان بدهد

ماری دهقان:پنجمین داستان اين مجموعه خاطره اي از زندگی دوران 9 سالگی خود داستايفسکی است که هم اکنون در زندان سيبری است که با ديدن وضعيت ملالت آور و رقت انگيز زندانيان ياد خاطره اي در 20 سال پيش می افتد زمانيکه در چمنزار خانه اش فکر کرده بود صدايی در مورد وجود يک گرگ شنيده و به شدت ترسيده بود اما دهقان خانواده اش يعنی ماری به او محبت می کند و او را از آن حالت ترس گونه در اورده بود داستايفکسی با اين داستان و خاطره می خواهد به ما ياد آور شود که بر اساس ظاهری سخت و خشن و يا وضعيت ملات آور نمی توان در مورد مردم يک سرزمين حال چه رعيت چه فقير يا متهم ابراز احساس کرد زيرا زير همين احساسات ممکن است انسانی با عواطف عميق و مادرانه وجود داشته باشد

کروکوديل:ششمين داستان از اين مجموعه است که به  هجو و تمسخر سياست روسيه می پردازد در اين داستان فردی که در مرخصی به سر ميبرد قبل از سفر به همراه همسر و دوستش به باغ وحش می رود اما در آنجا يک کورکوديل که صاحبش يک آلمانی است او را می بلعد و او بصورت زنده درون کورکوديل زندگی می کند و ميان افراد بحث می گيرد که آيا بايد شکم کورکوديل را پاره کنيم يا نه؟ که اگر ما همچين کاری بکنيم در واقع باعث فرار سرمايه خارجی از کشور می شويم پس از مدتی فرد درون کورکوديل از وضع موجود خوشش می آيد و می خوهد اين وضعيت را تا آخر عمرش ادامه يابد همسر او نيز به دنبال کار ها و سرگرمی هايی است که بر اثر اين اتفاق که برای شوهرش افتاده است زيرا بسيار معروف شده اما
دوست اين فرد سعی دارد او را از شکم اين جانور بيرون بياورد که موفق نمی شود.داستان به شدت منتقد وضع سياسی روسيه بوده است و انسان ها،روابط،بينش ها،.... هر کدام نمادی از حزب و جناحی از روسيه می باشند

رويای آدم مضحک:آخرين داستان از اين مجموعه می باشد داستان در مورد افکار و روياهای فردی است که به دليل فاسد بودن وضع جوامع بشری از جمله دروغ،نفرت،کشتار،خشونت،شهوت تصميم به خودکشی می گيرد اين فرد دنبال سرزمينی بی گناه است او در روياهايش مکانی بی خشونت و بی شهوت را ترسيم ميکند که همه انسان ها با هم دوست هستند و فرزندان يکديگر را دوست می دارند و با درختان و ساير موجودات ديگر به خوبی رفتار می کنند بهترين داستان اين مجموعه بود در زير قسمتی از افکار اين فرد را برايتان بازنويسی می کنم
ياد گرفتند دروغ بگويند و رفته رفته از دروغ گفتن خوششان آمد و کارشان به جايی کشيد که دروغ را حسن دانستند.آه،شايد همه چيز معصومانه شروع شده،با نوعی ميل به جلوه گری،با بازی عاشقانه،يا اصلا شايد با نوعی ميکروب که به قلبشان سرايت کرد و خوششان آمد.خيلی زود شهوت پديد آمد،از شهوت حسادت آمد،و از حسادت هم خشونت و سنگدلی...آه نمی دانم،يادم نيست،اما کمی بعد،خيلی زود،اولين خون به زمين ريخت.يکه خوردند و ترسيدند.کم کم از هم جدا شدند و شرم را به نوعی فضيلت بدل کردند.مفهومی به نام غرور و شرف به وجود آمد و هر دسته ای پرچم خود را بالا برد.آزار و اذيت حيوانات را شروع کردند و حيوانات از دست شان به جنگل ها گريختند و دشمن شان شدند.برای تقسيم مال،برای اعمال قدرت،برای تشخيص و برای مالکيت مبارزه در گرفت.کم کم به زبان های متفاوت سخن گفتند. با غم آشنا شدند و به غم عشق ورزيدند.تشنه اي رنج شدند و گفتند که حقيقت را فقط با رنج می توان به دست آورد.در اين هنگام بود که سر و کله اي علم هم بين آن ها پيدا شد.وقتی رذل و شرور شدند،کم کم از برادری و انسانيت حرف زدند و معنی اين فرضيه ها را فهميدند.وقتی مرتکب جنايت شدند،عدل و داد را اختراع کردند،و برای حفظ عدل و داد کتاب های قطور قانون را نوشتند،و برای اجرای اين قوانين نيز گيوتين به پا کردند.ديگر درست به ياد نمی آوردند که چه چيز هايی را از دست داده اند،و حتی باور نمی کردند که زمانی خوشبخت و معصوم بوده اند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر