شنبه، آبان ۱۴، ۱۳۹۰

عقايد يک دلقک


عقاید یک دلقک/ هاینریش بل/ شریف لنکرانی
عقايد يک دلقک تقابلی است بين سنت و مدرنيته. قهرمان کتاب ما جوانی است که با شغل دلقک امرار معاش ميکند. اما در زندگی خود با مشکلات عديدی و فراوانی روبرو است از يک طرف او با نامزد خود که دارای افکار مذهبی- سنتی و سختی است دچار مشکل شده و خود اين مشکل نيز زندگی دلقک ما را با مشکلات گوناگونی روبرو کرده است. نامزد او به دليل افکار کاتوليکی که دارد معتقد است دليل از دست دادن فرزندان خود قبل از به دنيا آمدن آنها ازدواج نکردن او با دلقک است و او به اين سبب از دلقک جدا شده تا بتواند به عقايد خود بازگردد و خود را در مسير کليسا و اعتقادات پيشين خود قرار دهد. اما دلقک قصه ما تفکر جداگانه اي دارد او خيلی از اعتقادات در رفتارهای کليسا و مذهب کاتوليکی را خلاف عقل و خرد می داند و با تفکرات خود در حال نقد کردن اعتقادات کاتوليکی است. کتاب عقايد يک دلقک به جز ترسيم روابط عشقانه دو انسان به شدت دارای افکار انتقادی و چالشی نسبت به مذهب است و اين انتقادات در سطر، سطر کتاب ديده ميشود. بخش هايی که راوی در مورد هنر و هنرمند صحبت ميکند جزو همين تفکرات دلقک است که آنها را با شرايط زندگی خود به اين صورت وصف ميکند. "چيزی که يک دلقک به آن احتياج دارد،آرامش است، استراحت، برای يک دلقک فراموش کردن کار روزانه اش است. آنها نمی فهمند- خيلی طبيعی است- چون تازه وقتی از کار روزانه فارق می شوند، موقع استراحت شبانه شان، خود را با آن چيزی که به اسطلاح هنر ناميده می شود، مشغول می کنند. انسانهای هنری برای خودشان فصلی جداگانه اند، اينها به چيزی جز هنر فکر نمی کنند، ولی احتياج به استراحت ندارند، چون کار نمی کنند. ولی اگر کسی بخواهد يک انسان هنری را تبديل به يک هنرمند کند، آن وقت نارحت کننده ترين سو تفاهمات آغاز می شود. انسانهای هنری درست همان موقعی که يک هنرمند احساس احتياج به چيزی به نام استراحت می کند، شروع به بحث درباره هنر می کنند. آنها درست در همان دو، سه تا پنج دقيقه اي که هنرمند هنر را فراموش می کند، اعصاب او را با وان گوگ، کافکا، چاپلين يا بکت هدف قرار می دهند. در چنين لحظاتی دلم ميخواهد خودکشی کنم- در لحظاتی که من شروع می کنم فقط به کاری فکر کنم که با ماری می کنم، يا به آبجو، به برگهايی که در پاييز از درختها می افتند، به بازی منش و يا به يک چيز مبتذل و حتی احساساتی، درست در همين موقع يک فرده بويل يا زومويلد شروع به بحث درباره هنر می کند. درست در همان لحظه اي که من شديدا احساس عادی بودن می کنم،- عادی به طرزی مبتذل، مانند کارل اموندز،- فرده بويل يا زومويلد شروع به بحث درباره کلودل يا يونسکو می کنند. استراحت مردم غير هنرمند ساعت کار يک دلقک است." 
من کتاب رو خيلی نپسنديدم و خيل با اون ارتباط برقرار نکردم. کشش خاصی در خوندنش نداشتم اما بالاخره کتاب جزو کتاب هايی است که کتابخوان ها بايد آن را بخوانند.
قسمت زيبايی از کتاب: "هيچ عالم الهی به اين فکر نيفتاده است که درباره دستهای زنانه در انجيل صحبت کند، ورونيکا، ماگدالنا، مريم و مارتا اين همه دستهای زنانه در انجيل که نسبت به مسيح محبت می کردند. به جای آن درباره قوانين، اصول نظم، هنر و دولت موعضه می کند. بايد گفت که مسيح از نظر زندگی شخصی فقط با زنها معاشر بوده است. طبيعی است که به مردان احتياج داشته، چون مردان، مانند کاليک، با قدرت ارتباط دارند و طبيعتشان با سازمان دادن و از اين مزخرفات سازگار است. او به مردان احتياج داشته، همچنان که آدم هنگام اسباب کشی به باربر احتياج دارد، برای کارهای خشن، پطرس قديس و يوهنای قديس چنان مهربان و دوست داشتنی بودند که ديگر تقريبا به آنها نميشد مرد گفت. حال آنکه پولس چنان مردانه بود که يک رومی بايد باشد"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر