سه‌شنبه، آذر ۰۷، ۱۳۹۱

آئورا

آئورا/کارلوس فوئنتس/ عبدالله کوثری/ نی
آئورا يک معماست. معمايی در مورد زنی پير، مردی جوان و زنی جوان که در زمان گم شده اند. شايد اين گفته فوئنتس در کتاب کنستانسيا به خوبی نوعی از سبک کار او را در ادبيات و به خصوص در اين کتاب بيان کند. او می گويد: هنر معمايی را پيش می کشد اما راه حل اين معما خود معمای ديگری است.
فليپه مونترو جوانی بيکارست که در لابه لای آگهی های کار در روزنامه چشمش به اگهی ميخورد اويی که به حقوقی با 900 پسو راضی بوده در اينجا حقوق دست نيافتنی 4هزار پسويی را می بيند و تصميم می گيرد اين کار را بدست بيارد و کار را بدست می آورد او وارد خانه ايی قديمی ميشود با دو ساکن يک پيرزن و بردارزده اش آئرا. وظيفش اين است که خاطرات شوهر اين پيرزن را که زمانی يک ژنرال بوده و هم اکنون چشم از دنيا برداشته را مرتب و بازنويسی کنی اما در خلال همين اتفاقات عجيبی در خانه ميوفتد. وجود گربه هايی که فلیپ ديده و حتی سوختنشان رو در حايت پشتی خانه ديده انکار می شود حتی وجود حيات انکار می شود. فلیپ به آئورا دل می بندد و به او می گويد با او از اين خانه بيا برويم. او نمی داند کی هست و به دنبال چی هست. شايد اين پارگراف های ابتدايی داستان خود کليدی برای حل مساله باشد.
"آگهی را در روزنامه می خوانی. تنها جای نام تو خالی است. فکر می کنی که تو فليپ مونترو هستی. به خود دروغ می گويی. تو، تو هستی. تو ديگری هستی. تو خواننده هستی. تو آن چه می خوانی هستی. تو آئورا خواهی بود. تو کونسوئلو بودی.
من فليپه مونترو هستم. آگهی تان را خواندم.
-بله می دانم....خوب خواهش می کنم بگذاريد نيمرختان را ببينم... نه اين طور نمی توانم خوب ببينمتان. به طرف نور برگرديد. بله، اين طور. عالی است.....
کنار می روی، به گونه ای که پرتو شمع ها و بازتاب نور در نقره و بلور سربندی ابريشمن را آشکار می کند که بی گمان گيسويی بسيار سپيد را می پوشاند و چهره ای را قاب می گيرد که چندان پير است که کودکانه می نمايد...
-به تو گفتم بر می گردد.
-کی؟
آئورا. مونس من. برادرزاده ام.
عصر بخير.
دختر سری می جنباند و در همان دم خانم پير حرکت او را تقليد می کند.
ايشان آقای مونترو هستند. از امروز پيش ما می مانند."
-
قسمت زيبايی از کتاب: در ژرفای پرتگاه تاريک، در رويای خاموش تو با دهان هايی که در سکوت گشوده می شوند، می بينی ش که از ظلمت پرتگاه به سوی تو می آيد، می بينی ش که به سويت می خزد.
در سکوت
دست های به گوشتش را می جنباند، به سويت می آيد تا آن که چهره به چهره ات می سايد و تو لثه های خونين، لثه های بی دندان بانوی پير را می بينی، و جيغ می کشی و او ديگر بار دست جنبان دور می شود و دندان های زردش را که در پيشبند خون آلود ريخته بر پرتگاه می افشاند: جيغ تو بازتاب جيغ آئوراست. او پيش روی تو در رويايت ايستاده است، و جيغ می کشد، چرا که دست کسی دامن تافته سبزش را از ميان دريده، و آنگاه سر به سوی تو می کند
نيمه های دريده دامنش را به دست گرفته، سر به سوی تو می کند و خاموش می خندد، با دندان های خانم پير که روی دندان های خود نشانده است، و در اين دم، پاهايش، پاهای عريانش تکه تکه می شود و به سوی پرتگاه می پرد.....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر